یادم آمـد، شـوق روزگار کودکی
مـستی بهار کودکی
رنگ گل جمال دیگر درچمن داشت
آسمان جلای دیگر پیش من داشت
شور وحـال کودکی برنگردد دریغـا
قیــل وقال کودکی برنگردد دریغـا
به چشـم من همه رنگی فریبـا بود
دل دور از حسد من شکیبا بود
نه مراسوز سینه بود
نه دلم جای کینه بود
شور وحال کـودکی برنگردد دریغـا
روز وشب دعای منبوده بـاخدای من
کز کرم کند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد وپس دهد به من دمی
مستـی کودکانه مرا
شور وحال وکودکی برنگردد دریغا
قیل وقال کودکی برنگردد دریغا.
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون
شمع خود سوزی چو من در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دل ها بسوزد
گاهی اگر آهی کشد دل ها بسوزد
یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم
تا به سویش ره سپارم سر ز مستی بر ندارم
من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون.