‏نمایش پست‌ها با برچسب محتشم کاشانی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب محتشم کاشانی. نمایش همه پست‌ها

۷.۶.۹۴

در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست


هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست

ناصح مرو ز مهر و غم درد ما مخور
ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست

می‌ریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم
شبها که همدمم بجز آه سرد نیست

بر درگهت که نقد دو عالم نثار اوست
ما را ز انفعال بجز روی زرد نیست

جمعند وحشیان همه بر من همین دل است
آن وحشی که با من صحرانورد نیست

تهمت کش وصالم و در گرد کوی تو
جز گرد کوچه بهر من کوچه گرد نیست

هرچند دل رفیق غم و درد و محنت است
جمعست خاطرم که بکوی تو فرد نیست

شبها بدوستان چو خوری باده یاد کن
از محتشم که یک نفسش خواب و خورد نیست.

محتشم کاشانی

۶.۶.۹۴

اعتباری نگرفت از دل دیوانهٔ ما

سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما
که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما

با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست
گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما

فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ
اعتباری نگرفت از دل دیوانهٔ ما

به شراب لبش آلوده نگردید که دید
پر ز خوناب جگر ساغر و پیمانهٔ ما

مرغ طبعش طیران داشت چو بر اوج غرور
پیش او بود عبث ریختن دانهٔ ما

گرد تکلیف نگشتم از آن رو که نبود
لایق پادشهی بزم گدایانهٔ ما

محتشم چرخ گدای در ما گشتی اگر
شدی آن گنج روان ساکن ویرانهٔ ما.

محتشم کاشانی


۲۸.۱۱.۹۳

پنهان گلی شکفته درین بزم


زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
از بخت من زیاده و از لطف او کم است

کودک دل است و دو لب دوست لیک
در قید اختلاط ز قید معلم است

پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار
خود را شکفته دارد و بسیار درهم است

شد مست و از تواضع بی‌اختیار او
در بزم شد عیان که نهان با که همدمست

ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر
کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست

از گریه‌های هجر شکست بنای جان
موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست

هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی
شغلی است این که بر همهٔ کاری مقدم است

با این خصایل ملکی بر خلاف رسم
باید که سجدهٔ تو کند هر که آدم است

با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست
گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است.

محتشم کاشانی