‏نمایش پست‌ها با برچسب به حال مردمی که مورد تمسخر و خنده هستند باید گریست. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب به حال مردمی که مورد تمسخر و خنده هستند باید گریست. نمایش همه پست‌ها

۲۳.۳.۹۲

به حال مردمی که مورد تمسخر و خنده هستند باید گریست


به همه ی کسانی که ازمن می پرسند رأی بدهیم یا نه، می گویم: بروید رأی بدهید. حتماً. که سرنوشت یک قوم توسط خودِ همان قوم رقم می خورد. ازخودم که می پرسند: رأی می دهی یا نه؟ می گویم: نه. می پرسند: دلیلش؟ می گویم: دلیلش به درونِ وامانده ی من مربوط است. که نمی تواند با خودش کنار بیاید وهمان خودِ خود را زیرپا بگذارد. یعنی دل من با آنهمه توصیه‌ای که درباب بخشایش می کند، خود نمی تواند چشم بپوشد وبگذرد.

من انتخابات را تحریم نمی کنم. هرگز. ونیزاما نمی توانم شناسنامه‌ام را بردارم واسم کسی را روی برگه‌ای بنویسم و درصندوق بیندازم وبا انگشتِ رنگی ازمحل اخذ رأی بیرون بیایم. چرایش به درون خراش خورده ی من مربوط است. وبه چشمان بی‌گناه جوانانی چون عماد بهاور که سالها بی‌دلیل – بی‌دلیل – بی‌دلیل در زندان اند. و به جوانان غیوری چون مجید توکلی که سالهاست یک روزهم به مرخصی نیامده اند. و به عزیزانی چون سید مصطفی تاجزاده که به دستور مستقیم آقا مجتبی خامنه‌ای در تنهایی ورنج ودلنگرانی فرو فشرده شده اند. وبه مجید درّی وسید ضیاء نبوی که در متن بی‌گناهی سالهاست به بهبان واهواز تبعید شده اند. بی‌یک روز مرخصی حتی. و به ژیلا بنی یعقوب وهمسر زندان کشیده اش. و به زنان ومردان سیلی خورده وناسزا شنیده. و به آبروهایی که صداوسیما واطلاعات وسپاه پخش آب کرده اند.

بله، گرفتاریِ من ازاینجور مقولات است. من آرامش ندارم. خواب ندارم. کله‌های فروشده ی حمزه ی کرمی وعبدالله مؤمنی درکاسه ی مستراح رهایم نمی کنند. وهمزمان چهره ی مخوف بازجویان فحاش که کمترین ناسزایاشان “بی ناموس” است. گرفتاری من به کروبی وبه میرحسین وهمسرش مربوط است که کسی سراغی ازآنان نمی گیرد. به خون بی‌پاسخ مانده ی عزیزان وجوانانمان که پهلوهایشان توسط شعبون بی‌مخ‌ها دریده شد و مغزشان با گلوله ی جناب طائب متلاشی. اینها مرا آرام نمی گذارند.

باور کنید من شبها از شنیدن صدای ناله ی مادر بی‌پناه ستاربهشتی که با شتاب فرزندش را کشتند و همه ی صاحب منصبان و همه ی دستگاهها و بویژه مجلسیان خونش را انکارکردند، خواب ندارم. صدای قهقهه ی حضرات حجة الاسلام طائب وفلاحیان و حسینیان وپورمحمدی وعلم الهدی واحمد خاتمی واحمد جنتی درگوشم می پیچد وآزارم می دهد. هرچه به روز رأی گیری نزدیک ترمی شویم این قهقهه‌ها بلند تروبلند ترمی شوند. احساس بدی دارم. احساس مردی که جلوی زن وبچه‌اش لختش کرده اند وزیرگوشش زده اند وتوی صورتش تف کرده اند وجلوی همان زن وبچه ترتیبش را داده اند و حالا کشان کشان می برندش تا درگودالی ازفضولات انسانی بیندازندش.

من با این احساس آزاردهنده درگیرم. چه کنم؟ با احساس تلخ پولهای مردم که با هماهنگی مستقیم وزارت اطلاعات به کانادا فراری‌اش داده اند، وپولهایی که بنا به فرمایش شخص رهبر به حزب الله لبنان وسوریه داده اند ومی دهند تا به اسم ما ایرانیان مردم آنجا را بکشند وخونشان بریزند و خانه‌ها و زیرساخت‌های کشورشان را ویران کنند.

رأی ندادن من، به تریلی‌های مواد مخدری مربوط است که وزارت اطلاعات جابجا کرده و می کند. و به جوانان معتاد و بی‌کارو سرگشته وبی آینده مان. وبه هزارهزارمحموله‌ای که سپاه قاچاق می کند. وبه مادران پارک لاله و مادران خاوران که بی‌پناه ودربدرند. من این روزها شرمسار مسیحیان وزرتشتیان ویهودیان وسنیان وبهاییان وکمونیستهای سرزمین خویشم که مطلقاً کسی اسمی ازآنان نمی برد. اینها که بر شمردم نمونه‌ای ازهزارهزارمفسده‌ای است که یک رییس جمهور- با هرآوازه‌ای که با اوست – مطلقاً نمی تواند بدان ورود کند. مطلقاً. اینها حوزه ی خصوصی بیت مکرم وسپاه واطلاعات است. ورود نامحرمان به این حوزه ممنوع شده. ازسالها پیش.

چه کنم؟ من فردی احساساتی ام. وبا همین حسّم زنده ام. شما بروید رأی بدهید. من اما احساس می کنم با رأی دادن، باید روی خودم خط بکشم وبا قهقهه ی فلاحیان وطائب وجنتی همراهی کنم. باورکنید چهارسال سکوت روحانیان صاحب ناممان رنجم می دهد. که چرا دراین چهارسال یک جمله ی کاری، ازمظلومیت مردم وآسیب دیدگانمان برزبان نیاورده اند. واکنون همگان را به شوق می خوانند. یک رییس جمهورغریبه درعالی‌ترین وجه ممکن، بله، به آب وبرق مردم خواهد رسید. اما مگرمی تواند سربه اندرون هزارمفسده‌ای که این روزها بین سپاه وبیت واطلاعات دست بدست می شود سرفرو ببرد؟ مگرسپاه ازلقمه ی چرب ریاست جمهوری واختیارات مطلوب آن چشم می پوشد؟ سپاه وبیت واطلاعات سالهای تلخی را گذرانده اند تا به آرامش رسیده اند. بهمین دلیل اجازه نمی دهند باردیگر کامشان تلخ و حوزه ی عملشان محدود شود.

راستی یک رییس جمهور با هرتوانمندی که دارد، می تواند تنها یکی از اسکله‌های قاچاق سپاه را تعطیل کند و یکی ازسرداران سیری ناپذیر را به پادگانش برگرداند؟ اگر من نمی توانم رأی بدهم دلیلش اینجورقضایاست. قضایایی که به خود من – آری به خود من – مربوط است. شما اما بروید رأی بدهید. شاید رأی‌های شما بهم پیوست ورودی ساخت وبنیان‌های تباهی را ازجا کند و کویرخشک انسانیِ این سامان را آبیاری کرد.

محمد نوری زاد بیست ودوم خرداد سال نود و دو – تهران