۷.۱۱.۹۶

ریاکاران از دید استادان زبان پارسی



از بوستان و گلستان فرهنگ پربار، کهن، وگرامی زبان پارسی از زمان آغازین پیدایش آدمی و نخستین آدم-کیومرث- و پس ازآن در طولای سده های متوالی، بیش از ده هزار سال - اندیشمندان و آموزگاران فریهخته ودانشمندان علوم انسانی و طبیعی ایران - برای نمایاندن چاه از راه، برای دانستن خوشبختی واقعی ازغیرواقعی برای تمیز حق ازباطل، برای راهنمایی آدمی به نیک بختی -کمرهمت بسته اند و دست به روشنگریهای بی مرز وبند و بدون سانسور درتمامی شؤن اجتماعی زده اند، میوه های تلخ وشیرینی چیده وچشیده اند وپخته را ازخام در روشنی خرد ناب به تجربه گرفته اند،
ساده لوحان را هوشیاری بخشوده ،یزدان پاک را از الله ، دیندار درست را از ریاکاران ومتظاهران سودجوو بی عمل که دین را روپوش اعمال وآله ناجایز بهره کشی از عوام ساخته و دریک پیمان نامقدس باستمگاران، در برآوردن اهداف ومنافع مشترک سالوسانه و ریاکارانه ، زورگویان جابر را مهار از دهن گرفته وبی آزرم جولان داده اند تامردمان را دمار از تن کشندوسیطره حاکمیت جابران را داعش گونه تحقق بخشند وبرای سودجویی ناجایزخود مردم فریبانه چتر خواهشات نفسانی وغیرانسانی خودرابرآوارهای شریعت بنانموده اند تا بامصداق مثل یک تیر و دوفاخته ازیکسو -دین فروشی ازسوی دیگر-خودرا در انظار عوام زاهد ومتقی معرفی نموده -و از شرکت وهدایت در هیچ ظلمی نبوده که درتبانی باحاکمان خون آشام- برضدمردم -پرهیز ورزیده باشند.

درمقابل دانشمندان آگاه بادرک مسولیت انسانی تا توانسته اند حکام ظالم وریاکاران دین فروش را در پیدا وپنهان از کجرویهاو تلخیهای کار ایشان هشدار داده و محکومین رادر دفاع ازحق ورهنمایی براه راست وثمربخش هدایت نموده اند ،
فرهنگیان ناب ما دیانت پاک رابادیدگاه فراخ آن در تمیز وتفریق از ریا ونامردمی وبشیوه های گوناگون به مردم نشان داده و ناچاربه توبیخ از زرق و ریای آخوند ومفتی وحضرت واعظان وابسته به محافل جاسوسی بیگانگان ازجمله استعمار کهن انگریز وموسسات مربوط ونام نهاد اسلامی دیوبند(یک انگلیسی به نام سر سیداحمد درسال ۱۹۵۷ میلادی مکتب دیوبند را دردهلی با کمک و دستور و راهنمایی وزارت اطلاعات انگلیس و فرانسه و آمریکا- بنیانگذاری نمود. باانگریزان از سرسازگاری نزدیک شد وجامعه اسلامی را درخدمت انگریزان گذاشت که درطی سالیان متمادی توسط جاسوسان تربیت شده درین مدرسه به آزادیخواهان ممالک حوزه ایران بزرگ , بویژه در مصر-تونس-الجزایر- پاکستان - افغانستان - هند -امارات ودیگر ممالک ایران بزرگ -درتبانی با حاکمان دین و اسلام دست نشانده -ضربات سنگینی وارد نمود) که اکثرا ازین مکتب اسلام اخوانی برخاسته اند .
درین مقال با نقل از گفته های بزرگان نامدار ادب گرامی پارسی درادوار مختلف ودرمبارزه بی امان وسلحشورانه این فرهیختگان در نمایاندن چهره های واقعی تزویر وتزویرگران، زیر القاب دروغین زاهدان و رهبران دین ، واعظان و مراجع تقلید - این هرزه گویان مزدور را به عوام خوش قلب شناسانده اند، ودر اینجا ازیک مبارزه پاک حق وباطل در سده های مختلف از زبان وتجارب این رهبران راستین انسانیت سخن در میان است .

پیش از این میبایستی اشاره کرد که پس از فروپاشی امپراتوری جهان شمول صفوی در حدود ۲۵۰ سال پیش- و پس از جدا شدن بخش اروپایی از پیکر این امپراتوری و افتادن علوم شگفت انگیز پارسی در همه زمینه ها - بدست قبایل وحشی حاشیه نشین مرز های ایران بزرگ - بخش آسیایی و آفریقایی باقیمانده از این امپراتوری همواره مورد حمله و تعرض بربر ها واقع شده و در طی دو جنگ خانمان سوز اول و دوم - بربر ها به اهداف خود رسیده و بخش های آسیایی و آفریقایی امپراتوری پارس ها هم از هم پاچیده و به صد ها کشور تقسیم شدند. پس از این- برای زدودن هرگونه آثار پارسی نهایت تلاش و برنامه ریزی شده است. از برگرداندن زبان پارسی به زبان های دیگر با بریدن زبان -گرفته تا جازدن نوکران و مزدوران خود بجای اندیشمندان و دانشمندان پارسی که بطور معمول با نام - پیر-شیخ-زاهد - مولانا و القابی از این دست خوانده میشدند و قباء و شنل بر دوش انداخته و عمامه برسر میگذشتند- و برای اینکه برای مردم معلوم باشد که از کجا هستند همیشه نام شهر زادگاهشان را در انتهای نامشان میاوردند. با کپی از این دانشمندان و حکما و اندیشمندان و پرهیزکاران و بزرگان پارسی و با دادن القاب آنان به این مزدوران و آراستن آنان به هیبت دانشمندان ایرانی و پارسی - و رخنه به روح و ذهن ایرانی پاک و آلودن آن با حماقت و پلیدی - تا همین اواخر که دیگر به سیم آخر زده و با دینامیت و بمب و ابزار کشتار جمعی آثار سنگی این امپراتوری را در کشور های گوناگون ویران و گروه های بزرگ ایرانی تبار ها را - گروهی قتلعام کردند. بگذریم.

ای درونت برهنه از تقوا
گر برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا داری

مردم به جامه پارسایی فریفتن
واز درون از تقوا وخویشتن داری عاری بودن ،
به خلق خدا خودرا فقیر ونادار -با فرش بوریایی جلوه دادن ولی در حقیقت در ودیوار از پرده های منقش آراستن- چیز دیگری جز ریاکاری ،بهره کشی وخبث طینت شمرده نمیشود.

پارسا بین که خرقه در بر کرد
جامه کعبه را جُل خر کرد.

اگراندکی به توضیح معنای زهد بپردازیم آنوقت بهتر درمی یابیم که زاهد وشیخ ودیگرهم گفتاران و هم کرداران ایشان- باآنکه بعضا درک درستی ازین کلمه دارند-ولی با سواستفاده ازمفهوم درست این کلمه- بر خلاف انسانیت -دست به بسا اعمال ناشایسته ضدترقی وضد خلق خدا - در تمامی عرصه های سیاسی و اجتماعی زده اند- وهنوزهم حکایت ادامه دارد-
آنگاه میدانیم که این گرگان مزِور وگرگانِ درلباس میش چه صدمات بزرگ به انسان وانسانیت زده و میزنند. وچه زبر سنگهایی نیست که در راه ترقی، تعالی واتحاد مردمان یک کشورنمی اندازند.
این ابلهان خیال میکنند که خودرا از نظر خدا وخلق خدا پنهان نموده اند وگویا کسی وخدایی ندیده است که روزگار این گربه های عابد چگونه سپری میشود وچه اعمالی درشب وروز زنده گی ذلت بارخودانجام میدهند وچه زنجیرهای انقیادی نیست که به پای مظلومان نمی اندازند.
ناگفته پیداست که درین سلسله - دانشمندان دوراندیش ودانایان حق پرست راستین بسیاری هم بوده اند که به جبر "سوختن خشک و تر با هم "با اینکه در راه راستی وروشنگری مردم بهیچ چیزی تطمیع نشده وباهر قدرتمندی دردفاع از حق پنجه نرم نموده اند - ولی دراین رزمگه ناعادلانه جانهای خودرا از دست داده اند .

زمانیکه که باطن پلید باشد وظاهر به دروغ پاک- واین دورنگی نتیجه طمع بمال دنیاست- آنچه نزد خداوند راستی است نمی طلبند، کارایشان ریا وسالوس است وهیچ نشانی از خدا شناسی در آنها دیده نمیشود.
زهد یعنی چه ؟
زهد درلغت به معنای کمی آمده است ، زهید یعنی چیز کم داشتن مثلا اگرکسی دارایی کمتر داشته باشد میگویند او مزهد است.یعنی مال ودارایی اش کم است، یعنی زنده گی شایسته ، ساده ای را که فارغ از تجملات بیمورد وآمیخته با حرص وهوس باشداختیار نموده است. و زاهد کسی است که زهد اختیار کرده است.
زاهد- آنست که دارایی ها وجلوه های غیر ضروری ومادی دنیا در نظرش بی ارزش وناچیز است. زاهدان دنیا را ناچیز می شمرند ولی هربی میلی در فرهنگ لغات به معنای زهد نمیباشد. مثلا عدم تمایل به معاشرت با مردم زهد نامیده نمیشود. عدم شیفتگی ونادلسپردگی به متاع دنیای فانی زهد نامیده میشود.

زاهد راستین باید قلبا ساده زیست کند و نه از روی اجبار و ناداری ( مثلا اگر از مدعی زهد و زاهدی پرسیده شود که در همین زمان آرزویت چیست تا برآورده شود؟ بگوید سلامتی جسم و شادی روح و نه مال و ثروت مادی فراوان )، حرص وآز نداشته باشد، بی تکلف وقانع باشد، از تجمل وتنعم پرهیز کند. چه لازمه دستیابی به زهد کامل ساده زیستی -و ادعای زهد بدون پرهیز از لذت جوییهای افراط گرایی زنده گی دنیوی وصرف هزینه های رفاه گرانه وپرتجمل ادعایست باطل که بازهد سر وکاری ندارد. زاهد درعین حال مردم دوست ، صادق وبا انصاف میباشد.
از طرفی آنچه منفور است بخل، وخست ورزیدن است نه داشتن خود مال حلال وحاصل زحمت.

ولی کسب تجارت وکوشش در راه معیشت عمل پسندیده است وباید برای امرار زنده گی دست بکار وتلاش سالمی زد. و از کار و دنیا و معاشرت با مردم و خوراک خوب و خواب طولانی و طبیعت و همنشین همدل و شراب سلول ساز و موسیقی روح نواز و یار خوبرو و گاه گاهی هم سیگاری حشیش لذت برد و شاد بود. و این رسالت آدمی و شکر گذاری واقعی به درگاه ایزد یکتا است.

متاسفانه که تاریخ ممالک ایران درمجموع وتاریخ وطن درخاک وخون آلوده مردم سرزمین مادر -تبانی آخوند ها وحضرتان گمراه کننده با ستمگاران وقت که از هیچگونه دسیسه ونامردمی در سرکوب مردم به نفع مشترک خودو زورمندان دست نکشیدند کارنامه ایست خیلی دردناک وتاسف آور. و آبی بود که در آسیای استبداد وظلم ملی وجهانی می ریخت و می ریزد. رابطه تنگاتنگ سادات وحضرات و آخوند ها با دستگاههای جاسوسی دشمنان ایران در ممالک ایران داستانیست به ذات خود خیلی دردناک که تا حال هیچ کفری تااین اندازه به آن دست نزده اند. وتا این حد ایران فروشی وخودفروشی ننموده اند، ما درتاریخ کشور خود به همچو جنایات زیاد برخورده ایم وزهر کشنده اش را چشیده ایم.
بسیاری را عقیده براینست که چون اکثریت آخوند ها و سادات(در جمع سادات یعنی کسانیکه خودرا به مناسبت تجاوز اعراب بربر به اجداد نسوان خویش با عرب و اسلام مربوط میدانستند. کمتر کسی بود که درمقام وارثان حفاظت منافع حکام ستمگر وبیگانه پرست برشانه های عوام ستمکش تکیه نزده باشند وطور پراگنده درقراودهات دوردست وطن حافظ سلسله به سلسله منافع ظالمان ضدایران نبوده باشند ، اینها توده هاراتکه تکه به زنجیرهای بزرگتر در دام انقیاد می انداختند،وبرای بدست آوردن منافع خود از هیچگونه خلاف رفتاری واعمال ضدانسانی و ایرانی دست بردار نبودند) عرب تبار اند ، ازیکسو خودرا با اقوام بومی بیگانه و در اقلیت مطلق می بینند واز سویی هم می بینند که عوام وبی بهره ازدانش (مخصوصادر وطن ما) سخت گرویده دین خود میباشند-بنا با سواستفاده از اعتقادات پاک مردم خودرا به ایمه کبار ویاران محمد ارتباط داده وبا استفاده ناجایز بهرگونه عمل ضدمردمی و ایرانی دست میزنند ، ملت مظلوم وظالم برای این طایفه مفهومی ندارد ، چیزیکه برای این گروه بی قوم واکثرا بی نسب باقی میماند همانا جیفه دنیا وسودجویی وهمدستی با جباران میباشد.

مولانای بلخ درین رابطه میگوید :
آب درکشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پشتی است

که اگر انسانی ازین راه به مال وجاه برسد آن دیگروقتیست که منافع برعقل وعمل آدم غالب شده وبار کشتی زنده گی آنقدرسنگین وسرباری شده که دیگر برای انسان عزت وآبرویی نخواهد ماندوکشتی آبرویش غرق خواهدشدومرگ شهرت نیک آدمی فراخواهد رسید.

لعنت برکسی که سربار مردم باشد.
این نابخردان میدانندکه چون جگر راست گفتن وحق گفتن را ندارند وازسویی ازین راه به مخالفت مقامات حاکم برمیخورند -بنا تن به باطل وناحق میدهند. همکار زورمندان حق ناشناس میشوند تا منافع خودراخلاف ایرانیت وآدمیت از راه خدمت به ستمگران بدست بیاورند.
اینهادیگر به جمع پیروان مکاتب هیدونیزم یا جستجوی لذت وشهوت شمرده میشوند ویا به یکی ازین دومکتب دیگرکه عبارت ازاودمونیزم یا جستجوی سعادت دنیوی ویا مکتب اولی لیتاریزموس یا همانا مکتب جستجوی منفعت می پیوندند.

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهرویکه عمل برمجاز کرد

اگر مردم دسایس این گروه فریبکار را نادیده بگیرد وبه نماز ریای آنها باور کند واین گربه عابد را بی خطر قبول کند روزی از روزها مانند امروز به رنجها ودردهای زیادی گرفتار شده و خواهدشد.
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بناز
غره مشو که گربه عابد نماز کرد

خداناشناسی وکفری دیگر ازین بالاتر نمیشود که آدم به فریب مردمی برای بدست آوردن مال ومنال بکوشند که به او اعتماد نموده اند.
فریب آخوند را که آسان کارگر واقع شده را میتوان و باید باعقل سلیم -به تجربه وتحلیل گرفت وباعث نجات خود ومردم خود شد.
از اشعار ی که در پایین میآید بدرستی پیداست که ریاکاری ودروغگویی ازشاخصه های آخوند ها و مزدوران جاهل بوده است که جز آرزوی مال وجاه وشهوت منظور دیگری ندارند.از خرقه وتسبیح ولباس جز فریب عوام دگر هدفی نداشته وندارند وهمه میدانند که اینها در خدمت دین وروشنگری مردم نیستند واز هیچگونه عمل خلاف انسانیت ومردم شرمی هم بخود راه نمیدهند، چونکه جاهلند وجاهلان را غیراز هوای نفس وشهوات تمایل نیکی وجود ندارد.این را حافظ میگوید که :

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

ریاکاران از دید استادان زبان پارسی:


حافظ که بی باکانه و حق طلبانه چیزی برای نهفتن در سینه ندارد واگر مستوجب گناهی گردد از کرده پشیمان نیست وگناه را برتزویر وریا برتری میدهد ، فریبکارانرا در دروغگویی وتزویر مذمت میکند ومیفرماید: می خوردن بدون ریا وبدون تزویر - بر پنهان کاری وریا ترجیح دارد:

می خور که حافظ ومفتی ومحتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند.

من این نگین جم را بهیچ نستانم
که گاهگاه دراو دست اهرمن باشد.

ویا
گره به باد مزن گرچه برمراد رود
که این سخن بمثل باد باجم گفت.

حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی دانشمند وحکیم پارسی که اوراق زیادی از اشعار زرینش رادر افشای مکر وریای نابکاران نبشته است این فریبکارانرا شاگردان اهریمن و زاهدان دجال فعل می نامد که رو به محراب دارند ودل به مال دنیا.

من به عوام ایراد نمیگیرم. برای ایشان گناهی نمیبینم. این کسان که خود را رهنمای عوام میدانند، بحق انگشت بر رگ ایشان مینهم، من آخوند را می گیرم ومواخذه میکنم نه مقلد را، آنگاه نه هر آخوند را، آخوند آلت الله کامل را» .
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز ازخری وجهل چنین بنده چرایید؟
خواهم که بدانم که مراین بی خردان را
طاعت زچه معنی و برای چه نمایید؟
ای حیلت سازان علما، نیک پدیداست
کز حیله مر ابلیس لعین را وزرایید
هرگه که در کیسه رشوت بکشایند
دروقت شما بند شریعت بکشایید
(حکیم ناصرخسروقبادیانی بلخی)

از حصیر آخوند آید دمبدم بوی ریا
چاره ای براین ریا وبوریا باید نمود.
فرخی یزدی

بده تو پول وببین چون پیاله میگیرد
امام شهر که کارش نماز نافله است
****
دانی که کار عمدهِ آخوند وکشیش چیست؟
دلالی توانــــــــــــگرِمردم عذاب کن
دربزم عام رقصـــــــــــد ودر می شناکند
پول ار دهی به زاهدپرهیز ازآب کن.
(لاهوتی)

ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس بهردستی نباید داد دست.
مولانا محمد بلخی

گرجا بحرم یا بکلیسا کرده
زاهد عمل آنچه کرده بیجا کرده
چون علم نباشد عمل چه خواهد بود
ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده.
ابوسعیدابوالخیر

گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله ودستان را
تو فخر بدان کنی که می می نخوری
صد کارکنی که می غلام است آنرا
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
وز تخت قباد در مسند طوس به است
هر نعره که رندی بسحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
خیام

این گروهیکه نورسیدستند
عــــشوه جاه و زر خریدستند
سر باغ ودل زمیــــن دارند
کی غم عقل وشرع ودین دارند.

دل سیاهانِ تیره هوشانند
جاه جویا ودین فروشـــــــانند
همه بازآشیان وشاهین خشم
همه طوطی زبان گرگس چشم.

گشته گویان زبغض یک دیگر
کاین فلان ملحد، آن فلان کافر
همه از راه صدق بیخبرند
آدمی صـــورتند لیک خرند.

همه جویان کبر وتمکینند
همه خصم شریعت ودینند
همه در علم سامری وارد
از برون موسی از درون مارند.

در نفاق وخیانت وتلبیس
درگذشته بصد درک زابلیس
هیچ نایافته ز تقوی بوی
تهی از آب مانده همچو سبوی.

بگو بزاهد سالوس خرقه پوش دو روی
که دست زرق دراز است وآستین کوتاه
تو خرقه را زبرای ریا همی پوشی
که تا به زرق بری بندگان حق از راه.
حکیم سنایی

زاهد به ذکر دایم خود خواهد از خدای
شر از برای مردم وخیر از برای خود.

آنروز که از روی ریا پرده برافتاد
بدکارتر از زاهد خوشنام ندیدم.
امیرفیروزکوهی


الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار
مرگ دروی حاکم وآفات دروی پادشاه
ظلم دروی قهرمان وفتنه دروی آشکار
ازپی قصد من وتو موش همدست پلنگ
وز پی قتل من وتو چوب وآهن گشته یار
دین چورأی توضعیف وظلم چون دستت قوی
امن چون نانت عزیز وعدل چون عرض توخوار
عبدالرزاق اصفهانی

به غفلت سبحه گرداندن عبادت نیست
مخلص شو وگرنه رشته تسبیح را زنار هم دارد

چه غم زمستی میخوارگان تردامن
ز پاکبازی شیخان هوشیار بترس

پی نمایش وآراستن مرو زاهد
مخر لباس ریا از دکان شعبده باف
ظهیرالدین فاریابی

در دل همه شرک وروی در خاک چه سود
چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
خودرا در مــــیان خـــــــــلق زاهد کردن
با نفس پلیــــــد وجـــــامه پاک چه سود.

در بتکده پیش بت تحیــــات خوش است
با ساغر یک منی مناجات خوش است
تسبیح ومصـــــلای ریایی خوش نیست
زنارِ نیـــــــــاز در خرابات خوش است.
مهستی

الاای زاهــــدان دین دل بیــــــدار بنمایید
همه مستید درمستی یکی هوشیار بنمایید
ز دعوی هیچ نکشاید، اگر مردید اندر دین
چنان کاندر درون هستید در بازار بنمایید
به زیر خرقـــــه تزویر زنار مغـــان تاکی؟
ز زیر خرقــــــه گر مردید آن زنار بنمایید.

بخند ای زاهد خشک ارنه ای سنگ
چه جای گریه وچه جای خنداست؟
مرا با عاشقـــــــان مست بــــــــــاید
چه جــــــای زاهدان پرگزند است ؟

تاچند کنی نهان به تلبیس
این دین مزوری زاغیار؟

از خـــــرقه وتسبیــــح بجز نام ندیدم
چه خرقه چه تسبیح که زنارگرفتم
زین شیوه تزویر چو دل خیره فروماند
اندر ره دین شیوهِ کفـــــــار گرفتم

ما مومن ظاهریم ولیکن
زنار بزیر خرقه داریم

تاکی نهفته داری درزیر دلق زنــــــار
تاکی ز زرق دعوی شوخلق را رهاکن
ای مدعی زاهد، غره بطاعت خود
گر سرِعشق خواهی دعوت زسرجداکن

عطار

گر به ریش وخایه مردستی کسی
هر بزی را ریش ومو باشد بسی
مردی این مردیست نه ریش وذکر
ورنه بودی شاه مردان خر
هین روش بگزین وترک ریش کن
ترک این ما ومن وتشویش کن

بهیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنارداشت پنهانی
مولانا

زین زهد وپارسایی ، چون نیست جز ریایی
ماو شراب وشاهد کنج شرابخانه

این زهد و مزوری که ماراست
کس می نخرد چه می فروشیم؟
عراقی

ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم وغله اندوزند.

از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزارمی درد.

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد.

دلقت به چه کارآید وتسبیح ومرقع
خودرا زعملهای نکوهیده بری دار
حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست
درویش صفت باش وکلاه تتری دار.

هفتاد ذلت از نظر خلق در حجاب
بهتر زطاعتی که به روی ریا کنی.

زهد پیدا، کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آنهمه تزویر را.

راستی کردند وفرمودند مردان خدا
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.

طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه معنی تو گِل چه پنداری.
آموزگار اجل سعدی

شیخنا روز و شب چو خر به چرا
از دو مرسل زیادت است چرا؟
اعتماد تو بر چمـــــــــــــاق امیر
بیش بینم که بر خــــــدای کبیر
چیست این زرق وشیدوحیله ومکر؟
تا دونان برکنی زخالـــد وبکر
آن نمــــــــــــــاز دراز کــــردن تو
وز حرام احتــــــراز کردن تو
نه به دانش دل تو گردد نـــــــرم
نه سرت رازخلق وخالق شرم.
اوحدی

پای در کوی زهد وزرق منه
کاندران کوی آشنایی نیست
بر در خانقه مرو که در آن
جز ریایی بوریـــــایی نیست

مرا به مجلس واعظ مخوان وپند مده
فریب من به فسون وفسانه نتوان کرد
ذکر سجاده وتسبیح رها کن چو عبیـــد
نشوی صید بدین دانه بنه دامی چند

مرو به عشـــــوه زاهد ز ره که او
دایم فریب مردم نادان بدین فسانه دهد

گفت رهبان که عبید ازپی سالوس مرو
زین سخن معتقد مذهب رهبان شده ام.

زهــــــد وتسبیـــــح دام ودانـــــهِ ماست
از ره این دام و دانــــــه بر داریــــــــــم

یکی از شیخان راگفتند : خرقه خود بفروش.
گفت:اگرصیاد دام خود بفروشد به کدام وسیله صید تواندکرد.

عبید زاکانی

صحبت میخوارگان از خاطر ما
محو کرد آن کدورتها که از زهد ریایی یافتیــــــــم

منگر بحدیث خرقه پوشان
آن سخت دلان سست کوشان
آویخته سبـــح شان به گردن
هچون جـــــرسِ درازگوشان
از دور چو واعظــــان ببینی
از راه بگرد و رو بپوشـــان

منم که با عمل وقول وچنــــگ بیزارم
زقول بیعمل شیخکانِ هرزه درای

خـــــــــدایا دارم از لطف تو امیـــــــد
که ملک عیش من معمور داری
بــــــگردانی بــــلای زاهــــــــد ازمن
قضـــــای توبه از من دور داری

نهان چون زاهـــدان تاکی خوری می
چون رنــــدان فاش کن رازنهانی

عبید شاعر مشهور وپرآوازه در زمره بیش از شصت وپنج اثر معروفی که به تحریر رسانیده است یکی از آثاراین بزرگ مرد که در آثار شعرای دیگر کمتر دیده میشود (رساله صد پند) است که خواندن چند سطری ازین پند نامه ضروریست تااز حال دل شاعر خوبتر آگه شویم:
*سخن شیخان باور مکنیدتابه دوزخ نروید.
*تا میتوانید از همسایگی زاهدان دوری جویید.
*دختری از فقیهان وقاضیان وشیخان مخواهید ، اگر به آن ناگزیر آمدید، زنهار فرزندی به کار نیاورید تا گدا وسالوس ومزور ومردم آزار در جهان افزون نشود.
* دخترخطیب در نکاح میاورید تا ناگاه کره خرنزاید.
* قاضی ایکه رشوت نستاند وزاهدیکه سخن به ریانگوید درین روزگارمطلبید.
* انصاف ومسلمانی از بازاریان مجویید.
* شیخ زادگان را بگ......تا حج اکبر کرده باشید.
* کلمات شیخ وبندگان را درگوش مگیرید.
(رساله صدپند)
ــ شیخان مردی را که عمران نام داشت در قم میزدند. کسی پرسید : چون عمر نیست چراش میزنید؟ گفتند عمر است و الف ونون عثمان هم دارد.

ـــ دو کودک درقم از زمان طفلی تا وقت پیری باهم مبادله کردندی، روزی در سر مناره بهمین معامله مشغول بودند. یکی با دیگری گفت: این شهر ما سخت خراب است.
دومی گفت: ازشهری که پیران با برکتش منوتو باشیم بیش ازین چه آبادی توقع میتوان داشت.

ـــ واعظی بر سرمنبر سخن میگفت، شخصی از مجلسیان سخت گریه میکرد. واعظ گفت: ای مجلسیان صدق ازین مرد بیاموزید که اینهمه گریه بسوز میکند.
مرد برخاست وگفت مولانا!من نمیدانم که چه میگویی اما بزی داشتم که ریشش به ریش تو میماند ودرین دو سه روز سقط شد. هرگاه که تو ریش می جنبانی مرا ازآن بزک یاد می آید.

ابلیس خودرا بشکل یکی ازمشاخ اجل به منفرا نمود وگفت:از بهشت می آیم واین طوق ریش را که نعمت بهشت است برای شما آورده ام.
گفتم :ای عزیز! اگر ریش آنست که من دیده ام وبلا آنکه از صاحب ریشان کشیده ام- هرگز غبار وحشت آن بدامن مرساد که اگر رسد ابدالابد از بلای آن خلاص نیابی.
باراللها شر ریش از همگان دور بدار.
عبید زاکانی

حافظا میخور ورندی کن وخوش باش
ولی دام تزویر منه چون دگران قرآن را

دلم ز صومعــــــــه بگرفت وخرقهِ سالوس
کجاست دیر مغـان وشراب ناب کجا

ترسم که صرفه نبرد روز بازخواســــت
نان حلال شیــــــــخ زآب حــــرام ما

باده نــــــوشی که در او روی وریایی نبود
بهتر از باده فروشی که دراو روی وریاست
br /> نفاق وزرق نبخشد صفــــــای دل حافـــظ
طریق رندی وعشق اختیارخواهیم کرد

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی وریا کنی

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کاردیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمـــــند مجلس بازپرس
توبـــه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوییـــا باور نمـيدارند روز داوری
کاین همه قلب ودغل در کار داور میکنند.

می خور که حافظ ومفتی ومحتسب
چون نیک نگری همه تزویر میکنند

در می خانه ببستند خــــــــــدایا مپسنــــد
که در خــــــانه تزویر وریا بکشایند

دور شو از برم ای واعظ وبیهوده مگوی
من نه آنم که دیگر گوش به تزویرکنم

آتش زهد وریا خرمن دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز وبرو

مبــــــوس جز لب ساقی وجام می حــافظ
که دست زهـد فروشان خطاست بوسیدن

زرهم میفگن ای شیخ به دانـه های تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی.

حافظ

زهد در جــــامه مرقع نیست
کسوت زهد را بسی معنیست
زاهد آن دان که بی ریا باشد
همـــه مقصــــود او خدا باشد
زهد از غیر دیده دوختن است
خرمن حرص وآز سوختن است
هرکه را سینه با صــــفا نبود
خرقــــــه پوشیدنش روا نــبود

دلم بگرفت از زهـــــــــد ریایی
بیا ای ساقی رندان کــــــجایی.
شاه نعمت الله ولی

شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش
نیست جز زرق وریا قاعدهِ اسلامش
خویش را واقف اصرار شناسد لیکن
نه زآغاز وقوف است ونه از انجامش
دام تزویر نهاده خدایا مپســــــــــــند
که فتــــــــــــدطایرفرخنده ما در دامش

گر خاک سر کوی مذلت باشی
رسوا شده شهر ومحلت باشی
به زانکه به زرق خودنمایی صدسال
افسونگر هفتاد ودو ملت باشی
جامی این زهد وخودنمایی چنــــــــد
زهد دام است وخودنمایی بند
دام بگسل به دوست گیر آرام
بند بشکن به عـــشــق جو پیوند

نظم جامی دیگر وگفته واعظ دگر است
سر توحید جدا باشد وافسانه جدا

بسکه زاهد به ریا سبحه صد دانه شمرد
در همه شهر بدین شیوه شد انگشت نمابه

به قبله روی ودرون پر زحرص وپر زریا
نه این خدای پرستیسست بلکه برهمنیست

مخور جامی فریب سبـــــــــــــحه خوانان
که دامی هست هرجا دانه هست

تحفـــه لایق جانان بکف آر ای زاهد
ترســـــمت دست نگــــــــــیرد بقیامت تسبیح

زشیخ شهر حذر جامیا که می نگزد
دوبار مار -خردمند را زیک سوراخ

دلق صد پاره وسجاده صد رنگ بدوش
شیــــــــــــــــخ ما بین که اعجوبهِ دوران افتاد

سبحه در گردن ، عصا درکف مصلا برکتف
پای تا سر شهرت جوی ما مکرست وشید

می فروشی هرچه است از خود فروشی بهتراست
چند عیب می فروشان میکنی ای خود فروش

چوهست مایه واعظ چوهمت او پست
از ان چه سود که سازد بلند منبر خویش

از زرق وحیله دام بهرسو نهاده اند
تا آورند مرغ دل جاهلی بدام

لاف جمعیت دل میزنی ای شیخ ولی
پای تا فرق همه تفرقه ووسواسی
چند دعوی که چو خاصان شده ام شهرهِ شهر
شهرهِ شهر نه ای سخرهِ عوام الناسی

براه خود مخوان ای شیخ مارا
که ماهم مذهـــــبی داریم ودینی
اگر ازریش کس درویش بودی
رِِییس خرقه پوشان میش بودی.
جامی


بنام ننگ مقید مشو که زاهد شهر
هزار طعنه زهرکس برای نام شنید.

سبحه را بگسل فغانی گرپشیمان گشته
کانچه در تسبیح زاهد نیست در زنار هست
بابا فغانی

از دست زاهدان تر وزاهدان خشک
صحرا وکوه وناله وافغانم آرزوست.
فیض کاشانی

ای علم نخوانده پیش استاد
نگرفت زپیر عقل وارشاد
مشغول به طـــــاعت ریایی
مغرور شـده به خودنمایی

ای خانه خراب این دوکان چیست؟
تاچند به این حیل توان زیست؟
صوفی که نه پاک وصاف باشد
آن به که بزیر خاک باشد
عابد که عبادت از ریا کرد
آن نیست عبادت، او خطاکرد.
عمرانی

از برای اعتقاد خلق ای دنیا پرست
گه کنار بام وگه در رهگذر خوانی نماز
تاببیند شاه رو درمسجد شاهی نشین
گر به امید وصول سیم وزر خوانی نماز.

صوفی بیا که کعبه مقصود در دل است
حاجی بهرزه راه بیابان گرفته است.

مرا محتسب بی محابا زده است
خری ای چنینم لگد زده است.

دلم سوخت برحال زاهد بسی
که بیچاره تر زو ندیدم کسی
زکـــــــــوی خرابات آواره ای
زبان بسته حــیوان بیچاره ای
ندانم چه دیدست از زنده گی؟
نمیرد چرا خود زشرمنده گی؟
من این دین سالوس رامنکرم
مسلمــــانی ار این بود کافرم.
رضی آرتیمایی


کسی راکه نبود جوی آبروی
دود بهر یک لقمه نان کوبکوی
فش وریش را دامِ روزی کند
چو پالان گران خــــرقه دوزی کند
بیا تا صراحی بدست آوریم
به زهد ریــــــایی شکست آوریم
پیرزاده مشهدی

بده ســـــــاقی آن آتـــــشِ آبـــــدار
که از جان زاهــــــــد برآرم دمار
به ظــــــاهر بود دشمن می پرست
ولی دایم از ســــــاغر کبر مست
شمــــــــار درم ذکر پیوست اوست
گره در دل سبحه از دست اوست
نه با عشق ربطش نه میلش بساز
کند بهر تحسیــــــــن مردم نماز

واعظ که خراشد دل ما ازسخن
او سوهان دل ماست زبان در دهن او
دانم که پس از مردن او آتش دوزخ
از ننگ نسوزد سر مویی ز تن او
هر تار شود ماری ونیشی زند اورا
کافی بود از بهر عــــذابش کفن او.

نظام دستغیب

زاهد از آب خرابات همان به که نخورد
حیف ناپاک خورد آب بدان پاکی را

کس زهفتاد و دوملت این معما حل نکرد
کاین همه مذهب چرا در دین یک پیغمبرست

درآب وخاک زاهد دلمرده فیض نیست
آب وگل وجود گر از کوثر آورد

شب آدینه به درویزه میخانه شهر
شیخ پنهان رود و از درِ بازار آید
کلیم کاشانی

صحبت عشق است ای واعظ خموشی پیشه کن
طول علم وموشکافیها به عرض ریش نیست

برحذرباش که این دست ودهن آبکشان
خانمانسوزتر ازسیل فنا میباشند

مخور صایب فریب فضل ازعمامهِ زاهد
که درگنبد ز بیمغزی صدا بسیار می پیچد
صایب تبریزی

ای قاضی اگر خواهی گردد زتو حق راضی
رو آتش می درزن این دفتر فتوا را

از صحبت شیخان دغل سوخت دماغم
ای باده پرستان ره میخانه کدامست

زاهد چوکند جامه زمصحف مفریبید
ای ساده دلان خرقه سالوس همانست
حزین لاهیجی

گرچه ما در مذهب پرهیزگاران کافریم
قدرما ایت بس که شیخ شهر درانکار ماست

ما دردکشان جا به خرابات گرفتیم
در کوچه ارباب ریا خانه نداریم

فوجی شاعر

بیا ای سراپا همــــه زرق وشـــید
به دریا فــگن دفتر عمـــر وزید
ردا بــــــاردوش است در امر دین
بـــــیانداز این بار را بر زمـــین
بزرگی دستــــارد رد ســــــــراست
اگر خــاک بر سرکنی بهتر است
به می درکش این دلق وسواس را
به خم درزن این کهنه کرباس را
زمکر اینهـــــمه اشک بیخود مبار
پیـــــــــاز ریا پیش چشمت مدار.
قدسی مشهدی
بی اعتمادی ایکه ریا ، دورویی وعدم توافق گفتار وکردار شیخان ، حضرتان وپیرانبوجود آورده است تا بحدیست که دیگر بهیچ چیز ریاکاران کسی باور ندارد. نه دفتر این گروه دفتراست نه کسی را بزرگی دستار،ردا ولباس ودلق فریب میدهد واگر گریه ای هم باشد نه از صدق دل وصفای طینت بلکهآنراهم از پیاز ریایی میدانند که جهت فریب پیش بینی خود گرفته اند. ازقدیم میگفتند که خدا آدم بی اعتبار نکند.

ازآن طبع افسرده اش درهم است
که «درهم» هماهنگ با«دِرهم» است
مرعشی شوشتری

حدیث واعظ منبر نمیکند تاثیر
که یک افاده آن نیست خالی از غرضی
صحبت لاری

ترسم نرسی به کعبه ای شیخ
کاین راه به سوی سومنات است
نشاط اصفهانی

شیخ گر شد به ره زهد چنین پندارد
که کسی بی خبر ازحیله وتزویرش نیست

رموز عشق با زاهد مگویید
که مردِ بار عیسی هرخری نیست

زتقریری که زاهد میکند برعرشه منبر
طلوع صبح محشر شام هجرانست پنداری
فروغی بسطامی

دوش درمیکده سرمست وخرابش دیدم
واعظ شهر که در صومعه غوغا میکرد

نه زاهد بهر پاس دین ننوشد بل ازان ترسد که گردد آشکارا گاه مستی کفر پنهانش
یغما

همین بس است تفاوت زما وزاهد شهر
که داغ ماست به دل داغ او به پیشانی
تونیز عشق طلب زاهدا که عمر عزیز
دریغ باشد اگر بگذرد به نادانی.
میرزاابوالقاسم توحید

دوشینه دلم تنگ شد از زهد ریایی
امروز زمسجد ره میخانه گرفتم
(زرگراصفهانی)

از بوریای زاهدان بوی ریا پاید به جان
بهر نماز عاشقان باشد مصلای دگر
(شاهجهان بیگم)

تاشود گورش زیارتگاه ارباب ریا
خویش را زاهد به زیر گنبد دستار کشت
( غنی کشمیری )
زاهد چه بلایی تو کاین دانه تسبیح
از دست تو سوراخ بسوراخ گریزد.
قایم مقام فراهانی

ای سیم ندانم توبه اقبال که زادی؟
کزمهر تو فرزند کشد کینه مادر
بی یاد تو زاهد نکند روی بمحراب
بی مهر تو واعظ ننهد پای به منبر.
قاآنی شیرازی

راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من وزاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر.
میرزافرهنگ شیرازی

بسکه در سر هست زاهد رانهان ذوق جماع
کرده همچون گنبد «چهل دختران»عمامه اش
میرقبول

باسوختگان راز غم عشق توان گفت
با زاهد افسرده مگویید که خامست.
همای شیرازی

از روی زاهدان نرود گرد تیره گی
صدبار اگربه چشمه کوثر وضوکنند.
محتشم کاشانی

سرافعی وسر شیخ بکوبید به سنگ
که درآن زهر ودرین وسوسه واوهامست
از در خانه زاهد گذری واپس رو
که بهرجایی ازآن کوچه نهی پا دامست.

اندر لباس زهد چو ره میزنم به روز
بررهزنان شب زچه ایراد میکنم؟
عارف قزوینی

ماخود فریب زاهد ومفتی نمی خوریم
زاهد برو تو زهد بکار عوام کن.
مدهوش تهرانی

زهد بانیت پاک است نه باجامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارند.
پروین اعتصامی

هیچ نظری موجود نیست: