۲۴.۵.۹۶

آفتابی در یکی ذره نهان


از شش و از پنج عارف گشت فرد
محترز گشتست زین شش پنج نرد

رست او از پنج حس و شش جهت
از ورای آن همه کرد آگهت

زین چَه شش گوش، گر نبود برون
چون بر آرد یوسفی را از درون ؟

(اگر از قید و بند خرافات و دین و مکاتب و مطالب احمقانه که دست و پایِ تو را بسته و در چاه انداخته است، بیرون نروی، چگونه میتوانی‌ یوسف زیبا و پیغمبر درونت را از این چاه شش گوش (از اسارت حواس شش گانه) بیرون بکشی و آقا و راهنمای زندگیت باشی‌؟)

واردی بالای چرخ بی ستن (۱)
جسم او چون دلو در چَه چاره کن

یوسف ان چنگال در دلوش زده
رسته از چاه و شه مصری شده

دلوهای دیگر از چَه، آب‌ جو
دلو او فارغ ز آب، اصحاب‌ جو

دلوها غواص آب از بهر قوت
دلو او قوت و حیات جان حوت

دلوها وابستهٔ چرخ بلند
دلو او در اصبعین زورمند

صد هزاران مرد پنهان در یکی
صد کمان و تیر درج ناوکی

آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان

ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیش آن خورشید چون جست از کمین

این چنین جانی چه درخورد تنست
هین بشو ای تن ازین جان هردو دست

ای تن گشته وثاق جان، بسست
چند تاند بحر درمشکی، نشست

ای هزاران جبرئیل اندر بشر
ای مسیحان نهان در جوف خر

ای هزاران کعبه پنهان در کنیس
ای غلط‌انداز عفریت و بلیس

سجدهگاه لامکانی درمکان
مر بلیسان را زتو ویران دکان

که چرا من خدمت این طین کنم
صورتی را نم لقب چون دین کنم

نیست صورت چشم را نیکو بمال
تاببینی شعشعهٔ نور جلال....

محمد بلخی معروف به خداوندگار، مولانا جلال دین







(۱) وارد = درآینده بر آب - رسنده به آب
این صفت وارد که بمعنی کاردان میباشد در پارسی قدیم "شی" گفته میشده و آدم "ناوارد" و بدون مهارت را "ناشی" میگفته اند.
از نظر عرفانی وارد عبارت است از معانی که بدل آدمی‌ حلول کند.

در اصطلاح تصوف آنچه بدون جهد بردل نازل شود.
خواطر پسندیده ای که غیرعمد بردل میگذرد و مطلقاً هر چیزی که بردل میگذرد. هر معنی غیبی که غیرعمد بردل آدمی‌ میگذرد.
عبارت از چیزی است که بر قلوب درآید و بعبارت دیگر ازجمله خواطر محموده است که بدون تعمد بنده بر دلها گذرد و آن سخنی است که آدمی‌ آنرا بی واسطه ٔ آواز درمی یابد.
"وارد" گاهی از جانب حق است و گاه از جانب علم .
"وارد" گاه سرور و گاه "هم و غم" است. گاهی قبض است و گاه بسط.
در "کشاف اصطلاحات فنون" آنچه از معانی که بدون کسب آدمی‌ بردل درآید وارد نامیده شده است.
عوام "وارد" را اینچنین می‌گویند: " به دلم برات شده ".


از تو روحانی ترم در پیش دل
نگذرد شبهای خلوت واردی .
سعدی.
بی‌ ستن =بی‌ ستون


(۲)حوت
برجی است در آسمان و برج ماهی‌ خوانده میشود - یکی از دو خانه و بیت مشتری است و خانه ٔ دیگر او قوس است . (یادداشت مرحوم دهخدا ). برج دوازدهم از بروج دوازده گانه ٔ فلکی- اسپند ماه و یا آخرین ماه سال. نام صورتی از صور بروج دوازده گانه و آن برج دوازدهم باشد چون از حمل آغاز کنی و آنرا بر مثال دو ماهی توهم کنند دنبال هر دو بهم پیوسته و کواکب آن سی و چهار است و بیرون از صورت چهار کوکب . (از دانش و علم نجوم پارسی ).
- حوت جنوبی ؛ نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی و آنرا بر مثال ماهیی بزرگ توهم کنند و کواکب آن یازده است و بیرون صورت شش کوکب و از کواکب این صورت فم الحوت جنوبی است کوکبی روشن از قدر اول . (از دانش و علم نجوم پارسی ).
- حوت شمالی ؛ یکی از حوتین که سرش بسوی مراق کشیده و آنرا حوت مقدم نیز نامند. (از دانش و علم نجوم پارسی ).
- حوت غربی ؛ یکی از حوتین که موازی ضلع جنوبی مربع فرس است . (از دانش و علم نجوم پارسی ).
- حوت گردون ؛ برج حوت
- حوت مقدم ؛ حوت شمالی.
حوت =ماهی- سمک -ماهی بزرگ. 

و جمع آن: احوات ، حَوَتَه ، حیتان.

بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه
تیزتر زآب بشیب اندر و ز آتش بفراز




(۳) اصبعین = بین دو انگشت




هیچ نظری موجود نیست: