۲۴.۲.۹۶

یکدم بدرون خود سفر باید کرد


مردم بجهان دوگونه‌اند، ای بخرد
دین‌بارِ خرد گریز یا اهل خرد

بنگر بمیانِ ایندو تا بگزینی
راهی که تورا باید و شائی و سزد

دیدم برهی دوتا مسلمان و یهود
سر‌کو‌لۀ هردو سفرۀ موسا بود

این طعنه به‌آن می‌زد و آن طعنه به‌این
چون تو‌شۀ هردو وعدۀ فردا بود

در مسجدِ آدینه شدم وقت نماز
دیدم دو هزار مرد در راز و نیاز

افر‌اشته دست و سر بزیر و گریان
کای قا‌صمِ جا‌بِر تن کا‌فر بگداز

از درب کلیسا گذر افتادم دوش
ناگاه شنیدم از درون بانگ و خروش

جمعی بنوای ارغنون می‌خواندند
رَبـّاه! برای محو کُفّار بکوش

رفتم بخر‌اباتِ مغان سیرکنان
جمعی دیدم بخوشدلی باده زنان

پیری بسرود خسروانی میخواند
مارا چه به‌ایمان و بکفر دگران

در مد‌رسه شیخ شهر مستِ گُفتار
صوفی‌ست بخانقاه مستِ رفتار

از خا‌نقه و مدرسه گشتم بیزار
جانم بفدای رندِ مستِ سَرِ دار

یکدم بدرون خود سفر باید کرد
بر رفته و آینده نظر باید کرد

باید که چو مهر و مَه بعالَم نگریست
واز فتنۀ کفر و دین گذر باید کرد.






هیچ نظری موجود نیست: