۵.۲.۹۶

چون جام جهان نمای ساقی


آن جام طرب فزای ساقی
بنمود مرا لقای ساقی
در حال چو جام سجده برلب
پیش رخ جانفزای ساقی
ننهاده هنوز چون پیاله
لب برلب دلگشای ساقی
ترسم که کند خرابی باز
چشم خوش دلربای ساقی
پیوسته چو جام در دل آتش
درسر هوس و هوای ساقی
با چشم پرآب چون قنینه
جان میدهم از برای ساقی
باشد چو پیاله غرقه درخون
چشمی که شد آشنای ساقی
عمری است که می‌زنم درِ دل
یعنی که درِ سرای ساقی
باشد که رسد بگوش جانم
ازمیکده مرحبای ساقی
آینهٔ سینه زنگ غم خورد
کو صیقل غمزدای ساقی
تا بستاند مرا زمن باز
این است خود اقتضای ساقی
باشد که شود دل عراقی
چون جام جهان نمای ساقی.

عراقی

هیچ نظری موجود نیست: