۸.۱.۹۶

کجاست غمزهٔ خونریز و ناوک دل‌دوز


ازآن چه سود که نوروز شد جهان افروز
که بی تو روز و شب ما برابرست امروز

اگر بقصد دلم سوی تیغ دست بری
بپای خویشتن آید، چو مرغ دست‌آموز

دلم بذوق شکرخندهٔ تو پرخون شد
کجاست غمزهٔ خونریز و ناوک دل‌دوز

بدفع لشکر غم صد سپه برانگیزم
ولی چه سود که بختم نمی‌شود پیروز

به گریه گفتمش ای مه بعاشقان می‌ساز
بخنده گفت هلالی، بداغ ما می‌سوز!
هلالی جغتایی















هیچ نظری موجود نیست: