۲۸.۱۲.۹۵

بهرکه درنگری، شادیی پزد دردل

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد براین موکب خجسته، درود

بکتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
بفرق کوه یکی مغفری است سیم اندود

سپهر گوهر بارد همی بمینا درع
سحاب لؤلؤ پاشد همی بسیمین خود

شکسته تاج مرصع بشاخک بادام
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود

بطرف مرز برآن لاله‌های نشکفته
چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود

بروی آب نگه کن که از تطاول باد
چنان بود که گه مسکنت جبین یهود

صنیع آزر بینی و حجت زردشت
گواه موسی یابی و معجز داوود

بهرکه درنگری، شادیی پزد دردل
بهرچه برگذری، اندهی کند بدرود

یکیست شاد بسیم و یکیست شاد بزر
یکیست شاد بچنگ و یکیست شاد برود

همه بچیزی شادند و خرمند ولیک
مرا بخرمی ملک شاد باید بود.

ملک‌الشعرای بهار

هیچ نظری موجود نیست: