۱۹.۱۱.۹۵

همچو پروانه زشمع ارچه بسی پرهیزیم


گرچه دلخون کنی ازخاک درت نگریزیم
جزتو فریادرسی کو که درو آویزیم

گذری کن که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر وجان برخیزیم

مشت خاکیم بخون جگر آغشته همه
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم

هم بسوزیم زتاب رخ تو ناگاهی
همچو پروانه زشمع ارچه بسی پرهیزیم

بیم آنست که درخون جگر غرق شویم
بسکه برخاک درت خون جگر میریزیم

تا دل گمشده را برسر کویت یابیم
همه شب تا بسحر خاک درت می‌بیزیم

نیک و بد زان توایم با دگریمان مگذار
با تو آمیخته‌ایم با دگری نامیزیم

راهده باز که نزد تو پناه آوردیم
بوکه ازدست عراقی نفسی بگریزیم.

عراقی


هیچ نظری موجود نیست: