۱۸.۱۰.۹۵

حسن بی‌پایان دل گرد جهان ظاهر شود


خوشتر ازخلد برین آراستند ایوان دل
تا بشادی مجلس آراید درو سلطان دل

هم زحسن خود پدید آرد بهشت آباد جان
هم بروی خود برآراید نگارستان دل

درسرای دل چو سلطان حقیقت بار داد
صف زدند ارواح عالم گرد شادروان دل

جسم چبود پرده‌ای پرنقش بردرگاه جان
جان چه باشد پرده‌داری بر درجانان دل

عقل هردم نامه‌ای دیگر نویسد نزد جان
تا بود فرمان نویسی دربر دیوان دل

مرغ همت برتر ازفردوس اعلی زان پرد
تا مگر یابد نسیم روضهٔ رضوان دل

حسن بی‌پایان دل گرد جهان ظاهر شود
هرکرا چشمی بود باشد چوجان حیران دل

خضر جان گرد سرابستان دل گردد مدام
تا خورد آب حیات از چشمهٔ حیوان دل

سر برآر از جیب وحدت تا ببینی آشکار
صدرهٔ نه توی عالم کوته از دامان دل

ظاهر و باطن نگه کن اول وآخر ببین
تا ترا روشن شود کز چیست چارارکان دل

طاق ایوانش خم ابروی جانان من است
قبلهٔ جان من آمد زین قبل ایوان دل

تا برنگ خود برآرد هرکه یابد درجهان
شعله‌ای هردم برافروزد رخ تابان دل

چون نگار من بهر رنگی برآید هرزمان
لاجرم هردم دگرگون می‌شود الوان دل

خود دوعالم درمحیط دل کم ازیک شبنم است
کی پدید آید نمی در بحر بی‌پایان دل

از بهشت و زینت او درجهان رنگی بود
کان بهشت آراستند اعنی سرابستان دل

بربساط دل سماط عیش گستردند لیک
درجهان صاحبدلی کو تاشود مهمان دل

حیف نبود درجهان خوانی چنین آراسته
وانگهی ما بیخبر ازحسن واز احسان دل

از ثنای دل عراقی عاجزآمد بهر آنک
هرکمالی کان بیندیشد بود نقصان دل.

عراقی

هیچ نظری موجود نیست: