۶.۱۱.۹۵

قطره قطره خون چکد تیری که صاحب جوهر ست


مایه اصل و نصب در گردش دوران زرست
قطره قطره خون چکد تیری که صاحب جوهرست

من لباس فقر پوشم که بیدرد سرست
آستین هرچند کوتاه است چینش کمترست

دود اگر بالا نشيند کسر شان شعله نيست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاترست

کاکل از بالا بلندی رتبه ای پيدا نکرد
زلف از افتادگی لايق مشک و عنبرست

شست و شاهد هردو دعوی بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لايق انگشترست

آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن يکی شمشير گردد ديگری نعل خرست

ناکسی گر از کسی بالا نشيند عيب نيست
روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهرست

صائبا، عيب خودت گو , مگو عيب دگران
هرکه گويد عيب خود او از همه بالاترست.
منتسب به صائب تبریزی

هیچ نظری موجود نیست: