نظر زحال من ناتوان دریغ مدار
نظارهٔ رخت ازعاشقان دریغ مدار
اگر سزای جمال تو نیست دیده رواست
خیال روی تو باری زجان دریغ مدار
بپرسش من رنجور اگر نمیآیی
عنایتی زمن ناتوان دریغ مدار
زخوان وصل تو چون قانعم بدیداری
تونیز اینقدر ازمیهمان دریغ مدار
بمن که گرد درت چون سگان همی گردم
نواله گر ندهی استخوان دریغ مدار
چودوستانرا بر تخت وصل بنشانی
زمن که خاک توام آستان دریغ مدار
چو با ندیمان جام شراب نوش کنی
نصیب جرعهای از خاکیان دریغ مدار.
عراقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر