۱۱.۸.۹۵

که داند


درمن نگرد یار دگربار که داند
زین پس دهدم بردر خودبار که داند

ازیاد خودم کرد فراموش بیکبار
یادآورد ازمن دگر آن یار که داند

خون شد جگرم ازغم واندیشهٔ آندوست
خشنود شود ازمن غمخوار که داند

بیماردلم خسته جگر ازغم عشقش
آید بعیادت بربیمار که داند

ایدشمن بدخواه چه باشی بغمم شاد
باشدکه شود دوست دگربار که داند

دربند امید ایدل بگشای دو دیده
باشدکه ببینی رخ دلدار که داند

روشن شود این تیره شب بخت عراقی
ازصبح رخ یار وفادار که داند.

عراقی

هیچ نظری موجود نیست: