۲۶.۷.۹۵

دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد


از در یار گذر نتوان کرد
رخ سوی یار دگر نتوان کرد

ناگذشته زسر هردو جهان
برسر کوش گذر نتوان کرد

زان چنان رخ، که تمنای دل است
صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

باچنین دیده که پرخوناب است
بچنان روی نظر نتوان کرد

چون حدیث لب شیرینش رود
یاد حلوا وشکر نتوان کرد

سخن زلف مشوش بگذار
دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد

قصهٔ درد دل خود چه کنم
رازخود جمله سمر نتوان کرد

غم او مایهٔ عیش وطرب است
ازطرب بیش حذر نتوان کرد

گرچه دل خون شود از تیمارش
غمش ازسینه بدر نتوان کرد

ابتلایی است درین راه مرا
که ازآن هیچ خبر نتوان کرد

گفتم ایدل بگذر زین منزل
محنت آباد مقر نتوان کرد

گفت جاییکه عراقی باشد
زود ازآنجای سفر نتوان کرد.

عراقی


هیچ نظری موجود نیست: