۷.۷.۹۵

مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد


جانا حدیث شوقت درداستان نگنجد
رمزی ز رازعشقت درصد بیان نگنجد

جولانگه جلالت درکوی دل نباشد
خلوتگه جمالت درجسم وجان نگنجد

سودای زلف وخالت جز درخیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز درگمان نگنجد

دردل چوعشقت آید، سودای جان نماند
درجان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد

دل کزتو بوی یابد درگلستان نپوید
جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد

پیغام خستگانت درکوی تو که آرد
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

آندم که عاشقانرا نزد تو بارباشد
مسکین کسی که آنجا درآستان نگنجد

بخشای برغریبی کزعشق تو بمیرد
وآنگه درآستانت خود یکزمان نگنجد

جانداد دل که روزی کوی تو جای یابد
نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد

آندم که باخیالت دل رازعشق گوید
گرجان شود عراقی اندرمیان نگنجد.

عراقی