۱۳.۵.۹۵

سد‌ها و ترمز‌هایی‌ که جلوی پیشرفت ما را میگیرند !



میفرمایند: خیلی اوقات سد‌ها و ترمز‌هایی‌ که جلوی پیشرفت ما را میگیرند،‏ بیشتر ساخته ی ذهن ما هستند تا آنکه واقعی باشند. شاید این مطلب درست باشد که حتما در خیلی‌ از مواقع هست، ولی‌ شخصا به این نتیجه رسیده‌ام که معادلات و حساب کتاب‌های پنهان و ناپیدایی در کار است که اگر خدای برنامه ریزی هم باشی‌، کاسه و کوزهات را در یک چشم بهمزدن بهم میریزند و تو هر چه نگاه میکنی‌ و می‌اندیشی دلیل منطقی‌ برایشان پیدا نمیکنی‌ و هر چه در مغزت جستجو میکنی‌ سدی را در آنجا ساخته نمیابی. همچنین گاهی پیشرفتگانی! را تماشاگری که با تلاش همهجانبه بجایی که خواسته اند رسیده‌اند، ولی‌ بیکباره آنچنان زمین خورده و پخش شده‌اند تو گویی از روز نخست کوچکترین تکانی در زندگی‌شان نبوده! و یا دچار آنچنان سیاه روزی و رنج بیدلیلی میباشند که هیچ "پیشرفتی" نمی‌تواند نوشدارویی برای آن باشد. اینجاست که در آخر و در تداوم این سرگردانی بناچار به این مطلب میرسی‌ که:
 آدما در یک تلاش مذبوحانه سعی‌ میکنند آنچه که اتفاق افتاده با مغز کوچک خود توجیه کرده و دلیلی‌ برایش بتراشند و بطور مثال عدم "پیشرفت" را نتیجه ذهن پریشان آدمی‌ بدانند و بدین گونه است که انبوهی از سخنان بی‌ سر و ته ساخته شده و کتب را پر می‌کند و گاهی‌ آدمی‌ آنچنان شیفته تفکرت ابلهانه و ناقص خویش گشته واز این سخنان لذت میبرد که کتاب‌ها در باره آن نوشته و حتی مکتب فلسفی‌ میسازد و گاهی‌ احمقترین‌شان از این هم پا را فراتر نهاده و نام کتاب ساخته شدهِ خود را کتاب "مقدس" میگذارد!
و اینجاست که از سر ناچاری و برای رهایی از شر آدم‌ها و گفتار ابلهانه و نجات از "دست بگریبان بودن با خودت" می‌باید به این سخن و گفته شاعر روی آورده و بیاد آوری که:
نباید پارو زد.... باید وا داد!
باید دل را بدریا زد دریائی که ساحلش ناپیداست !
ولی‌خودش میبردت هرجا دلش خواست  
بهر جا برد ... بدون ساحل همونجاست!!
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره!
به عشقی که نمی بینی شباشو بی‌ستاره
دل را باید به مهمانی برد و بناچار بیک دریای طوفانی سپرد!