۲۰.۱۱.۹۴

بازار شوق پردگیان باز درگرفت


برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
بازار شوق پردگیان باز درگرفت

شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه
ابری بهم برآمد و ماهی ببرگرفت

زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست
سر بیخبر بما زد و از ما خبر گرفت

بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک
این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت

یک تار موی او بدو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح
شمع دلی که دامن آه سحر گرفت

چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار
شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت.

شهریار

هیچ نظری موجود نیست: