۱۱.۱۰.۹۲

در مشرق پیاله


در مشرق پیاله نشستیم و گپ زدیم
کاشان میان عطر گل از هوش رفته بود
تبخیر برگ گل در جوی پر گره نی
و قرابه‌ی گلاب
اعجاز گردباد کویری
با شعر لاجوردی سهراب
آن شب به روی جامهای بلورین
چندان فروغ رقصید پرکرشمه که سهراب
نوش‌دارو را
در بهت کام فضا ریخت.
گفتم: "سبحان اعظم الشأنی!"
سهراب بر گوشه‌ی کلام خود گرهی زد
و اشک تاک بر مژه آویخت
در سالیان پیش جوانی
ما در میان سیم خاردار خط متواری شدیم
جادوی رنگ ما را به آسمانها برد
و فصل بلوغ را
در کوچه‌های پیکر تندیس کهنه‌ای
هاشور زدیم
دیری نرفت و رفت
در انفجار معجزه‌ی عشق
رنگین کمان شعر در افق روحمان دمید
نیلوفری کبود رویید
و بوف کور بر سر ویرانه‌ها نشست
آنقدر مویه کرد در سوگ نسل خویش
تا چند قطره خون ز حنجره‌ی مرغ حق چکید
شادی پرنده‌ای شد و از قفس سینه‌ها پرید
سهراب ، در چهارراه بوم در رصد واژه‌ها نشست
و گشت و گشت و گشت
تا تاج شعر را از وسط گربه‌ها ربود
هر شاعری دیهیم از کف شیران ربوده است
در سال انقراض سلسله‌ی عشق
آنگه که فلسفه‌ها رنگ باختند
و اسب سمنتی شاهان
ناگاه در میان میادین شهر شیهه کشیدند
هر سو شتافتند
در قحط سال عشق
نیما معرفمان شد به کهکشان
وقتی میان جاده‌ی شیری آسمان
دنبال حس گمشده‌ای پرسه می‌زدم
دیدم ،‌سهراب لم داده است در آوار آفتاب
شعری ز موی پریشیدگان باد برایم خواند
ابهام را وداع
ایجاز را به خانه فرستاد
و با کنایه قدم زد
گفتم که شعر مساحت مثلث همبر نیست
گفتم ولی چه سود ، سهراب ، چون
حوصله‌ی من بود
چه زود سر می‌رفت!
از دودمان عشق وز دوده‌ی عرفا
و طالعش در برج رأس‌السرطان بود
گهگاه قهر ما بر سر یک واژه بود
و با اشارت و ایما معاهده داشت
آرام در طیف انزوای خویش فرو می‌رفت
وقتی شنید قلب من از عشق بوی گرفته
آن را درون شیشه‌ی الکل نهاده‌ام .

نصرت رحمانی

هیچ نظری موجود نیست: