۲۷.۱۰.۹۲

افسوس که در دست تو دست چمدان است


هرچندکه اندام تو برف سبلان است
از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است

یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد
تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است

بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت
با هر وزش باد چرا در نوسان است؟

سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس
در عشق تو سیال تنم در فوران است

تا بره ی چشمــان تــــــو را گرگ ندزدد
در مرتع گیسوت، دلم چشم چران است

هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت
آن سوی دگر خاطره ات در میعان است

رویای من این بود که همراه تـــو باشم
افسوس که در دست تو دست چمدان است

باران تنت کاش بر ایــــن خانـــه ببارد
هر چند که بخت بد من ، قطره چکان است!

مجید آژ

هیچ نظری موجود نیست: