۱۲.۱۱.۹۱

کم کم یاد میگیری


کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یکدست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
بجای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می ارزی
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری.

 خورخه لوئیس بورخس


تمدن غارت شده

گارد جاویدان نقش برجسته‌ای از گارد جاویدان که در کاخ داریوش بزرگ در شهر باستانی شوش قرار داشت. گارد جاویدان نیروهای خبره‌ای از سربازان بودند که برای ایفای دو نقش تربیت شده بودند؛ هم به عنوان گارد شاهنشاهی و هم به عنوان عضوی از ارتش در جنگ‌های ایران و یونان در دوران هخامنشی ایفای نقش می‌کردند و شمار آن‌ها به ده هزار تن می‌رسید. این سپاه به ده هنگ هزار نفری بخش می‌شد. از آن روی به آن سپاه جاویدان می‌گفتند که هیچ‌گاه از شمار آن‌ها کم نمی‌شد.


اسطرلاب ایرانی متعلق به سده هجدهم میلادی که در موزه تاریخ علم کمبریج نگهداری می‌شود.این ابزار برای سنجش ارتفاع، سمت، بعد و میل خورشید و ستارگان، تعیین وقت در ساعات روز و شب، زمان طلوع و غروب آفتاب و بسیاری کاربردهای دیگر به‌کار می‌رفته‌است.
اسطرلاب ایرانی‌، ساخته دانشمندان باستان ایران، دقیقترین وسیله اندازه‌گیری زمان است که هنوز علم بشری نتوانسته است، نظیر آن را بسازد و به گفته فردوسی‌ بزرگ، ۱۰۰۰ سال طول می‌کشد که چنین ابزاری ساخته شود. این وسیله در زمان قاجارها به انگلستان برده شد. و در ایران جمع شد و بعنوان وسیله جادوگری مشهور گشت. ساعت‌های امروزی، یک کپی از یک قسمت جزی این ابزار است.


قالی اردبیل یک جفت قالی ایرانی معروف است که در آرامگاه شیخ صفی‌الدین اردبیلی یافت شده‌است. این قالی از نظر طرح و بافت یکی از نفیس‌ترین و مشهورترین قالی‌های جهان است و هسته مرکزی گروه قالی‌های ترنجدان است. این فرش در اردبیل بافته‌شده‌است و در فهرست ۵۰ شاهکار هنری برگزیده جهان، در مکان بیست‌ونهم است.این قالی در حال حاضر در موزهٔ ویکتوریا و آلبرت انگلستان نگهداری می‌شود.
بر طبق باستان شناسان و جامعه شناسان بین‌المللی مردمی که دارای تمدن بالایی هستند، قادر به تولید هنر مرکب میشوند. چنین هنری مجموعه‌ از هنر‌های نقاشی، بافندگی تجسمی و تولیدی است در دنیا بینظیر و یگانه است و مانند هنر‌های مینیاتور، کاشی کاری، منبت کاری، قلم کاری، ترمه بافی‌، معماری و صنایع دستی‌ ایران که در نوع خودش شاهکار‌های هنری محسوب میشود.


دیدار مصدق و ترومن در کاخ سفید
Visit of his Excellency Mohammad Mossadegh, Prime Minister of Iran, to the United States of America, October 6 to November 18, 1951.

نيمه دوم مهرماه ۱۳۳۰ (اکتبر ۱۹۵۱) بيشتر گزارش هاى سياسى رسانه‌ها در سراسر جهان در ارتباط با ايران بود زیرا دکتر محمد مصدق رئیس دولت وقت ايران در نيويورک بود تا از برحق بودن ايران در ملى کردن نفت خود و طرد نفوذ خارجى از ايران که مغاير استقلال و حاکميت يک ملت است دفاع کند.

وى که ۱۴ مهر عازم نيويورک شده بود و در جلسه شوراى امنيت شرکت کرده بود از آن پس هر روز چند مصاحبه و سخنرانى درباره مظالم دولت انگلستان و مداخلات استعمارى اين دولت در ايران از نخستين دهه قرن ۱۹ تا به آن روز انجام مى داد.

دکتر مصدق ضمن اظهارات خود در شوراى امنيت بيشتر بدبختى هاى ايران در قرون ۱۹ و ۲۰ را نتيجه مداخلات انگلستان در ايران و سياست هاى آن دولت معرفى کرد که باز هم حاضر نمى شود از سر ايرانيان بيدار شده از خواب غفلت دست بردارد. استدلال دکتر مصدق سبب شد که شوراى امنيت تصميم بگيرد که رسيدگى به قطعنامه انگلستان بر ضد ايران را موکول به صدور حکم دادگاه بين المللى (لاهه) کند.

مصدق ۳۰ مهر براى ديدار با ترومن رئیس جمهورى وقت آمريکا از حزب دمکرات وارد واشنگتن شد و با رفتار و بيانات خود نظر مردم امريکا نسبت ايران روشن ساخت. استقبال مردم نيويورک و واشنگتن از دکتر مصدق کم سابقه بود.
دين آچسن وزير امور خارجه وقت امريکا که جداگانه با دکتر مصدق ملاقات و مذاکره کرده بود در خاطرات خود نوشته است: ترومن و من در مذاکره با مصدق قانع شديم که نبايد زياد تسليم نظر انگلستان در قبال مسئله نفت ايران از جمله موافقت با تعرض نظامى انگلستان به منظور تصرف آبادان شويم. دکتر مصدق در مذاکرات ، در جايى که احساس مى کرد ممکن است به زيان ايران تمام شود چهره درهم مى کشيد و لجوجانه حاضر به گذشت نمى شد و من در چهره او که در لحظات ديگر متبسم بود "ناسيوناليسم ايرانى" را که در تاريخ باستان خوانده بودم به وضوح مشاهده مى کردم.

دکتر مصدق پس از مذاکراه با مقامات آمريکايى و انجام چند مصاحبه در واشنگتن از طريق مصر به ميهن بازگشت. او در طول اقامت کوتاه خود در مصر نطقى ايراد کرد و در آن موهبت برخوردار بودن از استقلال و حاکميت ملى و طرد استعمار و آثار نکبت بار آن را مورد تاکيد قرار داد. جمال عبدالناصر پس از رسيدن به قدرت بارها گفته بود که نطق دکتر مصدق در قاهره او را منقلب کرد. افسران مصرى کمتر از دو سال بعد به نظام سلطنتى دست نشانده انگلستان در مصر پايان دادند.

دکتر مصدق در جلسه سوم آذر ماه مجلس گزارش سفر خودرا مطرح و تاکيد کرد که انگلستان نمى خواهد ما امور نفتمان را که ميراث مشترکمان است در دست داشته باشيم و براى شکست دادنمان به هر دسيسه و نيرنگ دست خواهد زد، بايد متحد و مراقب باشيم.


Professional Portraits by Metin Demiralay


هیچی!


خمینی در پاسخ سوال خبرنگار خارجی که که پرسیده بود چه احساسی دارید که بعد از پانزده سال به ایران باز میگردید گفت:" هیچی"
مترجم قطب زاده که ظاهرا بعدها بدست رژیم اعدام شد با تعجب پرسید: هیچی‌؟
خمینی دوباره تکرار کرد: هیچی‌
قطب زاده از خجالتش ترجمه کرد: آقا میگه نظری نداره!


۳۴ سال است که طرفداران رژیم و خائنین به ایران، برای تحمیق برخی‌ از ناآگاهان معتقد به ولایت، سعی‌ در توجیه این گفته خمینی کرده اند، و تلاش نمودند زهر و تلخی که این گفته در شنونده ایجاد می‌کند تا حدی کمرنگ کنند، ولی‌ واقعیت است که بقول نوری زاده این "هیچی‌" مانند یک تف بر صورت ملت ایران بود!  

و واقعیت اینست که این حرف هم مانند دیگر حرفهای خمینی که وقتی‌ دهان باز میکرد، بیرون می‌ریخت، دروغ ابلهانه ای بیش نبود. خمینی در آن لحظه پر از احساس نفرت و انتقام و کینه توزی نسبت به ایران و ایرانی‌‌ها بود و از ابتدای فاجعه انقلاب تا روز مرگش، از این احساس تهی نگشت.


احساس خمینی در زمان بازگشت به ایران : "هیچ حسی ندارم




بدون شرح










انقلاب غیر ضروری


محمد نوری زاد که تا اواسط دهه ۸۰ از حامیان سرسخت علی خامنه ای و افرادی مانند محمدتقی مصباح یزدی و احمد جنتی بود، نوشته های زیادی در روزنامه کیهان علیه جناح اصلاح طلب و چهره های مختلف این جریان مینوشت.

دیو چو بیرون رود، خمینی درآید


امام آمد مثال یک مقوا 
امامی بیرگ و بیدین و تقوا 
 
 امام آمد امامی خام اندیش 
امامی با عبا، عمامه و ریش 
 
 امام آمد که تا در ملک ایران 
 نهال عشق را بنموده ویران 
 
امام آمد امامی دزد و جلاد 
همان کو میهنم را داد برباد 
 
امام آمد وطن ویرانه سازد 
که میلیونها نفر، آواره سازد 
 
 امام آمد زقبرستان کند یاد 
 شعار جنگ را هرلحظه فریاد 
 
 امام آمد، امام جنگ و زندان 
امام ناکسان، دزدان و رندان 
 
 امام آمد، امام جبر و اجبار 
 که در زیر شکنجه گیرد اقرار 
 
امام آمد، امام تیرباران 
که کرده ملتی را سوگواران 
 
 امام آمد امامی تشنه خون 
هیولا زیرکی بدخوی و مجنون 
 
 امام آمد چو چنگیز و چو تاتار 
که ایران را برد، بر زیر آوار 
 
امام آمد که جام زهر نوشد 
 سپس بر مرگ خود همواره کوشد 
 
 اماما، این تو بودی مظهر کین 
اماما، بر تو و قبر تو نفرین.

مجتبی فتحی

امام مقوائی از فرنگ آمد

دیو چو بیرون رود، مقوا در آید

مقوای عزیزم، بگو تا خون بریزم

روح منی مقوا، بت شکنی مقوا
خونی که در رگ ماست، هدیه به این مقواست

از ماکت امام پرسیدن چه احساسی داری؟ گفت اون گور به گور شده که آدم بود هیچ احساسی نداشت من که مقوام




عکس خانوادگی امام و بتول و احمد پریشون گریون


عکسی‌ از بچگی‌‌های امام

این‌طور نباشد که ما شما را بکشیم، شما تماشا کنید


راضی‌ به این مقدار نباشید، ما تماشاچی‌ها را هم اعدام خواهیم کرد. 
 
آن مقوا آمد از شهر فرنگ
با عبای قهوه ای، ریش دو رنگ

از مقواهای معمولی نبود
ادعای پادشاهی مینمود

بود اندر کله اش یکمشت کاه
شکل سنگی جای دل در سینه گاه

یک مقوائی که از کارتن نبود
چون کنه چسبیده و ولکن نبود

با مقوا زیستن را باب کرد
مملکت را پر ز کارتن خواب کرد

چون مقوا سرد و بی احساس بود
مملکت را هم مقوایی نمود

آن مقوائی که بس بیروح بود
یادگار قصه های نوح بود

سرد و بی احساس چون یک تکه سنگ
عرصه را بر عشقبازان کرده تنگ

نیست کس را از مقوا انتظار
تا کند احساسی از خود آشکار

هیچ شرمی هم مقواهک نداشت
از کلاهی که سر ملت گذاشت

در کلک بازی بسی استاد بود
از مقوا بودن خود شاد بود

مثل هر تکه مقوا بیش و کم
این مقوا هم دو رو بودش ببم

روی اول چهره و لبخند و ریش
روی دیگر خدعه و نیرنگ و نیش

پشت او پنهان شده اصحاب او
چند صد تا کارتن بی پشت و رو

محتوای کارتن ها باد بود
خدعه و نیرنگ و استبداد بود

آن مقوایی که آمد از فرنگ
در سرش سودای قدرت بود و جنگ

کاش هنگامی که وارد می شدند
موشکی می خورد و ساقط می شدند

کاش در هنگام پائین آمدن
پا نهادن بر سر خاک وطن

باد و باران می شد و برف شدید
آن مقوا کاملا نم می کشید

بعد وا می رفت و می پاشید او
تا نمی رفتیم ما در گل فرو,

شعر از حسین پویا

حمله اسرائیل به سوریه تا چه حد حقیقت دارد


اتحادیه عرب با صدور بیانیه ای ضمن محکوم کردن حمله اسرائیل به یک مرکز علمی-پژوهشی در حومه دمشق سکوت جامعه جهانی را در این موضوع دخیل دانست.

جنگ خبری بیش از جنگ واقعی‌


در رابطه با هک شدن صندوق ایمیل شرکت انگلیسی‌ بریتام دیفنس، و پیدا شدن ایمیل‌ای که یکی‌ از کارکنان این شرکت به رئیس خود فرستاده و در آن از پیشنهاد فریبنده قطر در رابطه با بد نام کردن روسیه و سوریه در بحران سوریه و اتهام استفاده از سلاح‌های شیمیای روسیه به وسیله بشار اسد در سوریه، که به نوعی پاپوش ساختن برای این دو کشور از طرف این شرکت انگلیسی‌ است، رادیو صدای روسیه گزارش‌ای را تهیه کرده و مصابحه‌ای را با یکی‌ دیگر از کارکنان این شرکت انجام داده که قسمتی‌ از آن را در زیر میخوانید.

سفر به دوره دنیا با تصویر ۲۴۳


۱۱.۱۱.۹۱

برفی که آب نمیشود


از زیر سنگ هم شده پیدایم کن
دارم کم کم این فیلم را باور میکنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی میکنند
در خیابانها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض میکنند و
همین که سر برگردانم
صحنه بعدی را آماده کرده اند
از لابلای فصلهای نمایش
بیرونم بکش
برفی بر پیراهنم نشانده اند
که آب نمیشود
از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفیِ درون
که هی اسکلت صدایش میکنند
عمق زمستان است در من.

گروس عبدالملکیان



سعید حدادیان و آیات شیطانی


کتاب آیات شیطانی نوشتهٔ سلمان رشدی در ژانویه ۱۹۸۸ به وسیلهٔ ویکینگ پرس (Viking Press) که یک ناشر امریکای است چاپ شد و کمتر از یک ماه در دنیای اسلام همپایه قرآن معروف گشت.
یکی‌ از مطالبی‌ که به شدت سئوال برانگیز میباشد همین معروفیت ناگهانی کتاب و نویسنده آن است. یعنی‌ چگونه میشود، نویسنده‌ای گمنام، کتابی را در کمال گمنامی چاپ کند، و بجز خودش و دوستان و اشنایانش تقریبا کسی‌ از چاپ و انتشار کتاب خبری نداشته باشد، ولی‌ به ناگهان، مردم پاکستان که اکثرا بیسوادند و سواد خواندن و نوشتن زبان خودشان، یعنی‌ پشتو را نیز ندارند، این کتاب سنگین را به انگلیسی‌ خوانده و فهمیده باشند و برای اعتراض به آن بیرون بریزند و رسانه‌ها هم با تمام امکانات و قوا در بازتاب این تظاهرات چند صد نفری که در پاکستان صورت گرفته بود بکوشند تا جایی‌ که به یکباره مانند بمب اتمی‌ در جهان اسلام منفجر شود و باعث شود که در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۸۸ میلادی روح‌الله خمینی با صدور فتوایی حکم مرگ سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی را به جرم توهین به پیغمبر اسلام صادر کند.

در واقع به جز کارشناسان انگلیسی‌، چه کسی‌ می‌توانست کتاب به این سنگینی‌ و پر از ایما و اشاره و نثری معما گونه رو بخواند و به مسلمانان بگوید که در این کتاب به پیغمبرتان توهین شده است؟  کتابی که اگر به مسلمانان این را نگفته بودند و آنان را به عمد تحریک نکرده بودند، شاید هیچ کس از وجودش باخبر نمی‌شد، و سوال اینجاست که کتابی که فقط و فقط به سیاست‌های انگلستان تاخته است، چگونه از طرف خمینی حکم قتل نویسنده ش صادر میشود و جالب تر و مسخره تر آنکه این نویسنده از طرف همان دولت فخیمه که بهش تاخته است، مورد حمایت قرار می‌گیرد... چه کسی‌ بود گفت دنیا صحنهٔ یک نمایش مسخره و کمدی است؟

پس از آن ترجمه هول‌هولکی و پریشان این کتاب به زبان پارسی، به عنوان سبک رئالیسم جادوی به خورد ایرانی‌‌ها داده شد، ایرانی‌‌هایی‌ که بشدت مشتاق بودند دلیل حکم خمینی را بدانند، و این که نویسنده چه نوشته که محکوم به مرگ شده است.
ولی‌ بخش‌های آغازین کتاب آنچنان خسته کنند و بیمحتوا بود که تقریبا اکثرا بعد از خواندن ۲۰ صفحه از کتاب، آنرا به کناری انداخته و خود را با این منطق راضی‌ کردند که اگر خمینی دخالت نکرده بود شاید تعداد کسانی‌ که کتاب را میخواندند از ۱۰۰ تن‌ تجاوز نمیکرد.
شایعاتی که بر سر زبان‌ها می‌گشت تا حد زیادی ، دلیل فتوای مرگ را توجیه میکرد و برای مسلمین قانع کننده بود: " توهین به مقام معظم رسول اسلام، محمد عبدلله".

گفته میشد که کتاب از ماجرای صدر اسلام مشهور به غرانیق الهام گرفته‌است. ماجرای غرانیق که در تعدادی از کتاب‌های تاریخ اسلام به مانند تاریخ طبری آمده است شرح آیاتی است که توسط شیطان در دهان محمد پیامبر اسلام در حال خواندن سوره نجم در دوران زندگی در مکه قرار داده میشود و محمد سپس توسط جبرئیل از وحی نبودن این آیات و شیطانی بودن آن مطلع میگردد. تقریباً همگی مسلمانان سراسر قرون، این داستان را ساختگی دانسته و رد میکردند، بیشتر مسلمانان دوران معاصر تا پیش از انتشار رمان آیات شیطانی در دهه ۱۹۸۰ میلادی، از این ماجرا اطلاعی نداشتند.

اما به اعتقاد من، دلیل واقعی‌ صدور فتوای مرگ سلمان رشدی فصل چهارم این کتاب با نام عایشه است، که توصیه می‌کنم، کسانی‌ که این کتاب را نخوانده و یا در حد همان چند صفحه اول خوانده اند این بخش از کتاب که فصلی تقریبا مستقل از دیگر فصول کتاب می‌‌باشد و احتیاجی نیست که حتما بخش‌های نخست و یا بعد از این بخش خوانده شود تا این فصل از کتاب فهمیده شود، را بخوانند، چرا که دلیل واقعی‌ تکفیر رشدی در این فصل نهفته است .

فصل چهارم کتاب آیات شیطانی چه می‌گوید؟

در این فصل سلمان رشدی، خمینی را به تصویر می‌کشد و از گذشتهٔ وی و مادر هندی او که به عنوان یک جادوگر در یکی‌ از دهات هند زندگی‌ میکرده است، مینویسد.

سلمان رشدی از یک عمارت اربابی، در بخشی از لندن به نام کینزینگتون شروع می‌کند. درین محل مکان‌های از قبیل، فروشگاه ب ر کرز، خانه کوچک خاکستری رنگی‌ که تاکری، در آنجا کتاب نمایشگاه بطالت را نوشت، صومعه‌ای که دختران بچه سال یونیفورم پوش مدام به آن داخل می‌‌شوند، بی‌ آنکه خارج شوند!!،
و خانه تالیران مکار، که پس از هزار و یک بار بوقلمون صفتی، رفتار و اصول زندگی‌ و وفاداری‌اش را تغییر داد، به قیافه سفیر سابق فرانسه درامد. 

در یک همچین محله ای، یک بلوک ساختمانی هفت طبقه دو نبش که بالکن‌هایش تا طبقه چهارم نرده‌های آهنی سبز رنگ کار شده است(رنگ سیدی)، در طبقه چهارم، در نور ظریف زرد رنگ، یک امام ریشو و عمامه به سر در تبعید زندگی‌ می‌کند، و نقشهٔ یک انقلاب را می‌کشد. در این جا رئیس ساواک رژیم سابق ایران هم حضوری مشخص دارد. (کنایه از اینکه همه چیز در لندن طرح ریزی شده است)

از امام در تبعیدی سخن گفته میشود که انتظار میرود که به کشورش برگردد و انقلابی را رهبری کند و تاریخ را عوض کرده و تاریخ جدیدی را بسازد.


امامی که یک تازه به اسلام گروید امریکایی به نام "بلال اکس" را به عنوان سخنگو دارد و از شیطان بزرگ سخن می‌گوید و این امام پسری دارد که خالد نام دارد و هر پنج دقیقه یک بار به امام لیوانی آب میدهد که بنوشد (خالد از یاران پیغمبر بود و کارش آب فروشی بود و خالد به عربی‌ یعنی‌ حامل آب) حتی از رئیس ساواک زمان شاه هم سخن گفته میشود که معشوق یک فاحشه (معشوق انگلیس) بوده است و اکنون این رابطه به هم خورده است، و اینک این امام است که عاشق این معشوقه است و مجسمه این معشوقه را در اتاق خواب خویش دارد و نگاهش مرتباً به اوست.


امام پاسداری دارد به نام سلمان فارسی که در بیرون خلوت گاهش نگهبانی میدهد، و بلال که یک امریکای تازه مسلمان شده است پشت دستگاه نشسته و پیام روز را با همان طول موج توافق شده از رادیو به مقصد کشور پخش می‌کند!
(کنایه از دستگاه تبلیغات و رسانه‌های پر طمطراق، از جمله بی‌ بی‌ سی‌ که منحصراً در اختیار انگلیس است.)


امام سکون مجسم است، به سنگی‌ زنده می‌‌ماند.
( بهترین توصیفی که از خمینی میشود داد، یک مجسمه سنگی‌ که هیچ احساسی‌ نسبت به دیگر مردمان ندارد و کشتن و به نابودی کشاندن آنها خمّ به ابرویش نمی‌اورد.)


امام شمایل زنی‌ به نام عایشه را که موهایش به اندازه قدش است را در اتاق خوابش و رو به روی تخت سفری ش نصب کرده است، این زن نیروی استثنایی دارد و نیم رخ مشهورش به مجسمه یونانی می‌‌ماند.


امام در طبقهٔ چهارم آپارتمانی در لندن زندگی‌ می‌کند ( عدد چهار عدد نحسی هست از نظر مردم مشرق دور)، امام ریشو و عمامه به سر است و یک تبعیدی میباشد.


امام مرد شوم و ابرو در هم کشیده‌ای است که همیشه بیدار است و لباسی گشاد بتن دارد.(به عکس‌های خمینی مراجعه شود)


و این امام با یک مرد هندی به نام جبریل ملاقات می‌کند، ( اشاره به هندی بودن اصل و نسب خمینی) مرد هندی که لباس‌های یک افسر انگلیسی‌ که سابقا در آمریکای لاتین خدمت میکرده است و اکنون مرده به تن‌ دارد. امام از این مرد هندی می‌خواهد که او را به اورشلیم ببرد.(اورشلیم هم از ماجرا و به وقوع پیوستن انقلاب خبر دارد.)


سلمان رشدی در این بخش از کتاب، از رابطه بین خمینی، دستگاه فاسد و خائن ساواک و سازمان امنیت انگلیس پرده برمی‌دارد و با هزار زبان به خواننده می‌گوید آنچه که در کشور‌های دیگر انقلاب نامیده میشود در واقع طرح‌هایی‌ است که در انگلستان ریخته میشود.


و در این رابطه از آمریکای جنوبی، خمینی و انقلاب ایران و هند نمونه آورده و از تاثیر و کمک مذهب بخصوص اسلام در این رابطه یعنی‌ به انجام رساندن طرح‌های سازمان امنیت انگلیس پرده بر می‌درد.


و این یک ادعا نیست، این یک واقعیت تاریخی‌ است و دلیل اینکه خمینی سلمان رشدی را تکفیر کرد، افشای نقش او و دوستی‌ و ماموریتش برای انگلیس، از طرف سلمان رشدی بود که در شلوغی توهین به پیغمبر گم شد.


چرا که اگر دلیل واقعی‌ تکفیر سلمان رشدی توهین او به پیغمبر بود، میبایستی سعید حدادیان که مقعد انسان را خاتم انبیا و یا لقب اصلی‌ پیغمبر اسلام نامیده است نیز تکفیر میشد، ولی‌ شاهد بودیم با اینکه صابون سعید حدادیان به تن‌ تمامی این جماعت خورد یعنی‌ از آخوند‌های جز گرفته تا خاتم انبیا را به سخره گرفته و به ریش و ریشه‌شان خندید و توهین کرد، نه تنها مجازات نشد و نمیشود بلکه مورد دلجویی نیز واقع گشت و به عنوان تشویق لپش هم کشیده شد.

Fascinatingly Beautiful Women from Andrey Yakovlev & Lili Aleeva