۲۱.۴.۹۲


دل پولادم را رنگ كند دیگرگون


ول كنید اسب مرا

راه توشه ی سفرم را
و نمد زینم را

و مرا هرزه درا،
 
كه خیالی سركش

به درِ خانه كشانده است مرا.



رَسَم از خطّه ی دوری، 
نه دلی شاد در آن

سرزمینهایی دور

جای آشوبگران

كارشان كشتن و كشتار
كه از هر طرف و گوشه ی آن

مینشانید بهارش گل با زخم جسدهای كسان



فكر میكردم در ره
چه عبث

كه از این جای بیابان هلاك

میتواند گذرش باشد
هر راهگذر

باشد او را دل فولاد اگر

و برد سهل نظر

در بد و خوب كه هست

و بگیرد مشكلها آسان

و جهان را داند

جای كین و كشتار

و خراب و خذلان


ولی اكنون به همان جای بیابان هلاك

بازگشت من میباید،
با زیركی من كه به كار،

خواب پر هول و تكانی كه رهآورد من از این سفرم هست
و هنوز
چشم بیدارم و هر لحظه بر آن میدوزد،

هستیم را همه در آتش برپا شده اش میسوزد.



از برای من ویران 
سفر گشته مجالی 
دمی استادن نیست

منم از هر كه در این ساعت 
غارت زده تر

همه چیز از كف من رفته به در


دل فولادم با من نیست

همه چیزم دل من بود و كنون
می بینم
 دل فولادم مانده در راه

دل فولادم را بیشكی انداخته است

دست آن قوم بداندیش
در آغوش بهاری كه گلش
گفتم از 
خون و زِ زخم.


وین زمان فكرم این است كه در خون برادرهایم
-
 ناروا در خون پیچان

بیگنه غلتان در خون -

دل پولادم را رنگ كند دیگرگون.



دل پولادم - نیما یوشیج


هیچ نظری موجود نیست: