۱۸.۴.۹۲

دوزخی‌ست در کتابی که من آن را لغت‌به‌لغت از بَر کرده‌ام


بی هیچ ملاحظه ای، هیچ تاسفی، هیچ شرمی،
دیوارهایی به دورم ساخته اند،
ضخیم و بلند
و اکنون با حسی از نومیدی در اینجا می نشینم
نمی توانم به چیزی دیگر فکر کنم!

این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد
که من بیرون، چه اندازه کار داشتم
وقتی این دیوارها را می ساختند،

چگونه ممکن بود متوجه نشوم!
اما هیچوقت از آنانی که می ساختند،
حتی صدایی نشنیدم
چه نامحسوس مرا از دنیای بیرون گسسته اند.



هیچ نظری موجود نیست: