من چه در وهم وجودم چه عدم
دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام
دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن شادی و غم
دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره دوری را
بازهرچند رسیدیم به هم !
دلتنگم
فاضل نظری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر