«در این شبگیر،
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کردهست، ای مرغان
که چونین بر برهنه شاخههای این درخت برده خوابش دور
غریب افتاده از اقران بستانش، در این بیغولهی مهجور،
قرار از دست داده، شاد میشنگید و میخوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، اما
سپهر پیر بد عهد است و بیمهر است، میدانید؟»
- «کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانهی تو باز هم آن
[ کوهها پیداست.
شنل برفینهشان دستار گردن گشته، جنبد، جنبش بدرود.
زمستان گو بپوشد شهر را در سایههای تیره و سردش،
بهار آنجاست، ها، آنک طلایهیْ روشنش، چون شعلهای
[ در دور.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود.
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرینتر خبر پویان و
[ گوش آشناجویان.
تو چشنفتی بجز بانگ خروس و خر
در این دهکور دورافتاده از معبر؟»
- «چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ میگریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک».
مهدی اخوان ثالث
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر