۲۹.۳.۹۲

تابستان است و باغچه‌ها پر از گلهایی که زیبایی و بوی خوش آنها روحپرور است، دعوت گلهای باغچه به درون خانه صفای دیگری به زندگی‌ میدهد.


در ناپسندی گلهای کاغذی که مخصوص تنبل‌ها و بی‌ سلیقه‌ها است که در درون خانه میگذارند، مهدی اخوان ثالث می‌گوید:


همان رنگ و همان روی
همان برگ و همان بار
همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپید 

به مَثَل ژاله ی ژاله 
به مَثَل اشک نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هیچ
نه افسرده ، که افسردگی روی
خورد آب ز پژمردگی دل
ولی در پس این چهره دلی نیست
گرش برگ و بری هست
ز آب و ز گلی نیست
هم از دور ببینش
به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، 

هیچ مگویش
مبویش
که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
مبر دست به سویش
که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند!







هیچ نظری موجود نیست: