۲۹.۳.۹۲

آیین آینه خود را ندیدن است

موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم از فوج دیگریم
پرواز بال ما در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش
آیین آینه خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است.

قیصر امین پور



هیچ نظری موجود نیست: