مشتهایت را که بسینه آسمان کوبیدی
اعتمادم از تمام دیوارها سلب شد
آنقدر که فکر کردم بعدازین
دیگر هیچکس پشت هیچ دیواری پنهان نخواهد شد
- اما هوا که گرم باشد
احتمالاً دیوارها سایه خنکی دارند!
مشتها
بهتر ازهمه میدانستند
هردستی میتواند تفنگی را پر کند
ماشهای را بکشد
و هر انگشتی میتواند اشاره محسوسی باشد
بهرکه کنار دیوار ایستاده است
- هرچه باشد مشتها
همجنسهای خودشان را که بهتر از ما میشناسند!
همین است
که دیگر تعجب نمیکنم
اگر انگشتهایت بند کفشهای ترا
در پاگرد خانهات که میبندند
در زندان باز کنند
یا مشتهایت آنرا که دیروز کشتهاند
امروز با «زنده باد» جان دوباره ببخشند!
راستش را بخواهی
دیگر بدستهای توهم اعتماد ندارم
بهیچکس و هیچ چیز اعتماد ندارم
آنقدرکه فکر میکنم هرکه ایستاده است
لابد پایی برای دویدن ندارد
یا آنکه میدود
پاهایشرا
حتماً از پای جوخه اعدام دزدیده است.
لیلا کردبچه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر