۱.۴.۹۲

۶ نکته از آنچه من از زندگی دانستم



- 

طوری از زندگی گله‌مند بودم انگار كه خودم وجود خارجی ندارم.....

پس من چه می‌كردم كه به چنین نقطه‌ای رسیدم.

- 
بعدها كه نگاه كردم دیدم چیزی كه مرا از پا می‌انداخت نه شكست بلكه حس شكست‌خوردگی بود.
 

- وطن عزیز! وطن عزیز! رنج بی‌وطنی چقدر شیرینت می‌كند. 


- جنایتكاران، آدمكشان، همه راحت می‌خوابند؛ همه‌مان برای همه كارمان توضیح و توجیه داریم.


- حالا كه قرار است خود به تجربه بد و خوب هر چیز را بدانم باید از اختراع حروف چوبی و آسیاب‌بادی شروع كنم و تا دیر نشده بجنبم. 


- حسادت: نه اینكه چرا من نتوانسته‌ام و ندارم، بلكه چرا تو توانسته و تو داری.


شمس لنگرودی


رنج بی‌وطنی

 از كتاب منتشرنشده «آنچه من از زندگی دانستم»


هیچ نظری موجود نیست: