۳۰.۳.۹۲

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه


دیشب میان شب ، تاریک و بی صدا
در خون خود تپید یک قلب آشنا
خون از نگاه او سر می گشو و باز
هر لحظه ای چه سرخ هر لحظه بی صفا
قلبش پر از نگاه چشمش پر از امید
امید پر زدن در اوج تا سپید
سبز و سپید بود روی چنان مهش
با خون سرخ خود نقشی دگر کشید

این است پرچمم سه رنگ آشنا
رنگ سپید روی ،سبزی جان ما
آن رنگ دیگرش اینگونه شد زما
با خون سرخ خود این را بزد ندا
من سبز و زنده ام بر کشورم درود
بر دشمن لعین صد لعن بی وجود
با خون خود نوشت: باید که زنده بود
با مرگ سرخ خود این را «ندا» سرود.

میر شهرام موسوی



هیچ نظری موجود نیست: