۲۷.۳.۹۲

مرگ بر آخوند


عفريتِ جهل بر سرِ ويرانه های شهر
آويخت تيره پرده ی پندارِ شوم خويش
از برج بامها و فراز مناره ها
فرياد بركشيد كه اعلام ميكنم:
موقوف باد صحبت علم و كتاب و درس
محكوم باد زندگی و شادی و شعف
مطرود باد حكمتِ آزادی بشر
نابود باد لذت و آسايش و هنر

خاموش باد نغمه ی هر تار و عود و چنگ
پيروز باد فتنه و آشوب و قتل و جنگ
پاشيده باد محفلِ هر فرقه و گروه
برچيده باد پايه ی هر عزت و شكوه

از پای آن حصارِ بلندِ سياهرنگ
آوای تلخ پيره زنی خسته و نحيف
پيچيد در فضای غم انگيز و سرد شهر:
نشنيده ای حكايتِ ضحاك را مگر؟
آوخ از آنكه آنهمه خونهای پاك و گرم
در راه ظلم و جهل و بلا داده شد هدر
اما بهوش باش، كه نوباوگانِ من
اين كاوه های خلق
از راه ميرسند.


(ج. ن. ناصر)



هیچ نظری موجود نیست: