۲۴.۳.۹۲

درباره خواستن و نخواستن باید روشن تر شد


سرم را بر آستانه سنگ
می گذارم
و لبم را بر لب آب
و دست در دست باد
می روم
برای رهایی در جایی
که نمی دانم.

بیژن جلالی






بیژن جلالی در آخرین شب آبان ماه هزار و سیصد و شش خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم جلالی بود و مادرش اشرف الملوک هدایت.
خانواده ی پدری اش در اصل تفرشی بودند. خانواده ی مادری جلالی از خاندان قدیمی هدایت به شمار می رفتند.
بیژن جلالی چند ماهی در رشته ی فیزیک دانشگاه تهران و چند سالی در رشته ی علوم طبیعی دانشگاه های تولز و پاریس درس خواند. همه ی آنها نیمه کاره ماند. زیرا علاقه به شعر و ادب ، مسائل فکری و ادبی و گشت و گذار آزاد در زمینه های فلسفه و هنر و ادبیات، او را از انضباط و نظم درس خواندن دور کرد. در بازگشت، در رشته ی زبان و ادبیات فرانسوی دانشگاه تهران نام نوشت. دوره ی لیسانس را به پایان برد.
علاقه به شعر و ادب، فلسفه و عرفان ، زندگی در محیط فرهنگی خاندان هدایت، گفتگو با دایی اش صادق هدایت و تاثیر پذیری از او و اقامت پنج ساله ی دوره ی جوانی در فرانسه ، پیوند هایی میان جلالی و نوشتن به وجود آورد. گاه به فارسی، گاه به فرانسه .آنها را جدی نمی گرفت. اما پس از اینکه به ایران بازگشت و توانست با فراغ بیشتری بخواند و بیاندیشد و بنویسد، تامل های شاعرانه اش نظم گرفت. توانست از ادای معانی ذهنی خود بر آید. او از آغاز دهه ی چهل این تامل ها را به نشر سپرد. سروده هایش در مجموع با تلقی مثبت و گشاده رویانه ای از اهل ادب معاصر رو به رو شد. هرچند شعر هایش همه سپید بود و به نسبت هم نسلانش تا حدی دیر به انتشار آنها پرداخت.
روز ها- دل ما و جهان- رنگ آب ها- آب و آفتاب- روزانه ها و نیز دو گزینه اشعار : بازی نور و درباره شعر - کتاب هایی هستند که در زمان حیاتش به چاپ رساند
جلالی ازدواج نکرد. زندگی اش در سکوت و با آرامش و تالویی خاص ادامه داشت.
چند روزی پس از نیمه آذر ماه هفتادو هشت دچار سکته مغزی شد . اندکی بیش از یک ماه را در اغما گذراند و در روز آدینه ی بیست و چهار دی ماه همان سال در هفتادو دو سالگی زندگی را بدرود گفت.

هیچ نظری موجود نیست: