۳۰.۲.۹۲

گر خدا صفتی ، دان که کدخدات منم

نگفتمت : مرو آنجا که آشنات منم ؟
در این سراب فنا چشمه حیات منم ؟

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی ، که منتهات منم

نگفتمت که : به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سرا پرده رضات منم

نگفتمت که : منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که : چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم

نگفتمت که : تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که : صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم

نگفتمت که : مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد ، خلاق بی جهات منم

اگر چراغ دلی ، دان که راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی ، دان که کدخدات منم .

مولوی





هیچ نظری موجود نیست: