۱۱.۲.۹۲

بگذار تا سرود فنای تو سرکنم



ای دوزخی سرشت !
اگر ظلم اسمان
میراث سرزمین مرا برتو عرضه داشت
در زیر آفتاب دل افروز آن دیار
دست تو , غیر دانه نامردمی نکاشت

وقت است تا زکشته ترا باخبر کنم
زان پیشتر که پیک هلاک تو دررسد
ای ناستوده مرد!
زان پیشتر که خون پلیدت فروچکد
برسنگفرش سرد ,
بگذار تا سرود فنای تو سرکنم:

در چشم من تو باد سیاهی که ناگهان
چندین هزار برگ جوان را ربوده ای
یا روح ظلمتی که پس از مرگ افتاب
چندین هزار دیده پر اشتیاق را
بر بامداد بسته وبر شب گشوده ای

شبهای بی ستاره , که چشمان مادران
بر گونه , اشک ماتم فرزند رانده اند
در دیدگان سرد تو , ای ناستوده مرد
رحمت ندیده اند وندامت نخوانده اند

پیران مو سفید که بر تخت سنگ گور
نام جگر خراش عزیزان نوشته اند
خون گریه میکنند که در روزگار تو
آن را دروده اند که هرگز نکشته اند

گر نقش شیر و صورت مهر منیر را
از رآیت سه رنگ دلیران ربوده ای,
یادش همیشه مایه جوش وخروش ماست.
ورنام آن سخنور شهنامه گوی را
از لابلای دفتر ودیوان ربوده ای
تنها , سروش اوست که در گوش هوش ماست

بگذار تا که ناله زندانیان تو
چندان رسا شود که نگنجد به سینه ها
سیلاب اشک وخون کسان را روانه کن
تا بردمد زخاک , گل سرخ کینه ها

بگذار تا سپیده دم روز انتقام
وقتی که سر براوری از خواب صبحگاه
پیر و جوان و خرد وکلان نعره برکشند
که ای دیو دل سیاه !
مرگت خجسته باد بر انبوه مرد وزن ,
نامت زدوده باد , زطومار سال وماه

زنده یاد نادر نادر پور

هیچ نظری موجود نیست: