۱۰.۳.۹۲

بارشِ تابنده به سر.... باغِ فروزنده نگر


چین وُ شکَن می شکند
قصۀ آیینه مگو
نیست یکی آینه را
تابِ نظر بر رخِ او
بر قدمش می شکفد
دانۀ دیوانه نِگَر
ابرِ نوازنده ببین
بارشِ تابنده به سر
باغِ فروزنده نگر
خانۀ خورشیدِ بشر
میوۀ مَه بر طبق اش
اخگر از او داده خبر
آگهِ فرزانه نگر
بی سخنی گشته مُبین
پرتوِ آینده نگر
از دو جهان گشته برین
گَردِ رَهَت سُرمه کُنَد
دیدۀ بینندۀ آن
مستِ تو تن تا به ابد
بر فَلَک وُ چرخِ زمان
بوسۀ بالنده نگر
بر دلِ زندانیِ ما
توشۀ ره داده اگر
دیدۀ بارانیِ ما
گرگِ غمَت آمد وُ بُرد
حوصله وُ تاب وُ توان
چهره نما در شبِ ما
در بُنِ فریاد وُ فغان
بادۀ آزادیِ جان
خورده مگر دشت وُ دَمَن
کز نفسِ گرمِ خوشت
مست وُ رها گشته زَمَن.

رضا بی شتاب

هیچ نظری موجود نیست: