۱۴.۲.۹۲

مظفرالدین شاه ، شاهی‌ که از سایه خودش نیز می‌ترسید و آخوند‌ها برایش تصمیم می‌گرفتند.


سید حسین بحرینی آخوند مقرب مظفر الدین شاه که بسیار نیز به وی معتقد بوده است .

شاهان دست نشانده غاجار(قاجار) به تنه لشی، زن بارهگی، ترس، وطن فروشی، بی‌رحمی و فساد مشهورند، ولی‌ در بین آنها، مظفر الدین شاه، بعد از آغا محمد خان که یک خواجه عقده‌ای و روانی‌ بود، تک خال این خاندان است. در دوران غاجار ها، آخوند‌ها قدرت مطلق داشتند و ایران را آنچنان ذلیل و ویران و تکه تکه کرده بودند که اگر رضا شاهی‌ ظهور نکرده بود، از ایران نیز چیزی باقی‌ نمیماند. و نفرت آخوند و انگلیس از خاندان پهلوی از آنجا ریشه می‌گیرد که رضا شاه مانع از ویرانی صد در صد ایران به دست انگلیس و نوکرانش آخوند‌ها شد. و این کار ۵۷ سال عقب افتاد. به هر حال در زمان مظفر الدین شاه، آخوند‌ها بیش از شاهان دیگر این خاندان ننگین، در راس قدرت بودند.
در بین آخوند ها، شخصی‌ به نام سید حسین بحرینی آخوند مقرب مظفر الدین شاه بود و این شاه ترسو که از سایه خویش نیز هراس داشت بدون این آخوند آب نمی‌خورد.
بعضی تاریخ نویسان داستان‌های عجیبی را از این آخوند نقل کرده اند.




داستان نقل شده به شرح زیر است :
«هر وقت هوا بنای رعد و برق را می گذاشت شاه فوراً در قعر اطاق پستوئی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخفی شده فورا عقب سید بحرینی و پسرهایش می فرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار میگرفت و دست به دامان آنها می شد، الله و لبیک می گفت. آنها یاجدا یاجدا می گفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه می کرد و مشغول نذورات و بخشش می شد».
تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، آخوند مورد اعتماد شاه قاجار می نویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد . مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت می نمود فوق العاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود» .

مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب
عین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گفته شده‌ای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو می کند: «... خودش می گفت [در سفر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل می گذشت، من دَمَر زیر نیمکتها می افتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال می گرفتم گوش خود را با انگشت می گرفتم تا رد شود و من نصفه عمر می شدم. وقتی که از پل رودخانه عبور می کرد همین کارم بود. امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم می لرزید، هوش نداشتم در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا کشتی به ساحل رسید.



یک روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله می کرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فی الجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد جمعی که از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست می گذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانه‌ها به این سمت و آن سمت چادر نگاه می کرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.
هر وقت در طهران رعد و برق می شد یا باد شدید می آمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم می گفتند‌ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری می گفت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی می گفت طاقه شال است که حالا می برد. انگشتر است که حالا می گیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی‌اندازه هم مهیب و شدید بود».

عین السلطنه و سید بحرینی
خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، آخوند کوتاه قد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافه گرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست می دهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی که شیراز رفتم معلوم شد. بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن که غریب بود کسان ولیعهد به او التفاتی کردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمی خواند. پسرش می خواند. بسیار هم بدنفس آدمی بود. کسانی که در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش می آمدند و اظهار آشنائی می کردند گردن نمی گرفت و امتناع می کرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه‌ای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده‌ای بگیرد. هر وقت شاه به دیگران نذر می کرد، این آدم زن و دختر خودش را می گفت لخت شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها می داد و صبح برای شاه قسم می خورد فلان پول یا فلان پارچه را به کسی دادم که لخت و عریان بود و نان شب نداشت».
«این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمی رفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمی شده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منافع می بردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمی کرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».
«سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی، هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و فکل و کراوات در میان راه آهن روضه‌ها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریه ها، ناله ها، ندبه‌ها کرده اند که صدای آنها به قول روضه خوانها به کربلا رسیده. بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».

استخاره چاره ساز سید!
شاید خواندنی‌ترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حکایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.
«امینالسلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحتالحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امینالسلطان، امینالدوله را بیکفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت، میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلیاصغر خان امینالسلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایقترند.
به گزارش خبر، در این میان طرفداران امینالسلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت که میان نظامالملک، مشیرالدوله و امینالسلطان یکی گزینش شوند. او تاکید کرد که طبق رفتارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ کس را برای انجام این مسئولیت دینی لایقتر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمیدانست.
اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشریفاتچیهائی که همواره پشت سر شاه میایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.
ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیمالملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی را که شاه داخل قرآن میگذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره، به بالا بنگرد و از اشارة مثبت و یا منفی حکیمالملک تکلیف را بداند.
روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزة متمایل به زرد داشت. او بسمالله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمّی در پیش است و از خداوند راه میخواهیم.
سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته، میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده، به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد، سوی حکیمالملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده، عرض کرد: آیة نهی است و راه نمیدهد.
شاه ورقة دوّم را لای کلامالله نهاد و باز اشارة حکیمالملک کار خود را کرده، آیة نهی آمد. بار سوّم که نام امینالسلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیمالملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان، آیةامر است و بهتر از این نمیشود.
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشارة حکیمالملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.
شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم میشود که خداوند اینطور خواسته که باز او بیاید. فیالمجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».

مآخذ:
۱- شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، باقر عاقلی، جلد دوم، انتشارات گفتار.
۲- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول ۱۳۷۷، نشر اساطیر ایران، ص ۴۰۷۸٫
۳- خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه).
۴- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول ۱۳۷۷، نشر اساطیر ایران، صص ۴۰۷۹ و ۴۰۸۰٫
۵- همان، صص ۴۰۷۸ و ۴۰۷۹٫
۶- همان، ص ۴۰۷۸٫
۷- همان، ص ۴۰۷۸٫
۸- هزار و یک حکایت تاریخی، محمود حکیمی، انتشارات قلم،


به نظر شادروان شیخ الاسلامی، مظفرالدین شاه از کودکی و در دورة ولیعهدی که در آذربایجان بود، ایمان و اعتقاد عجیبی به سید علی بحرینی داشت. او به هنگام رعد و برق، شاه را در زیر پوشین خود پناه می داد و برایش دعا می خواند. بعدها که شاه شد، او را همراه خود به تهران آورد؛ چون براستی باور داشت که وجود این سید مستجاب الدعوه در کاخ سلطنتی، دفع کننده هر نوع خطر و بلا و چشم زخم احتمالی است.۵۹در سفر و حضر با او بود و از او محارم و معاشران نزدیک و نیز «جفت روحی» وی از نظر روانشناسی به شمار می آمد. حتی به هنگام خروج از تهران و در شکار و تفریح هم سید را از خود دور نمی کرد. کار دیگر این سید در دوران ولیعهدی و نیز دوران شاهی او، این بود که هرشب،بویژه در شبهای دوشنبه وجمعه برایش روضه بخواند. کار دیگرش استخاره گرفتن در کارها و تصمیم گیریها بود، با این تفاوت که استخاره‌های دوره ولیعهدی ساده و شخصی بود اما استخاره‌های دوران شاهی، تصمیمات سیاسی و کلان کشوری را نیز در بر می گرفت؛ بویژه آنکه مظفرالدین شاه، هم به سبب احتیاط کاری و ترس ذاتی و هم به سبب کم تجربگی در کشورداری، برای تصمیم گیری دربارة مسائل مهم کشور، سخت به این استخاره‌ها نیاز داشت. رسم شاه این بود که سید بحرینی را دوزانو رو به روی خود می نشاند و سپس نیات خود را دربارة عزل وزیران، انتصاب حکام، رفتن به سفرهای خارجی، بخشیدن خلعت به رجال، زن گرفتن برای شاهزاده‌های خاندان سلطنتی، جداگانه برای سید تقریر می کرد و از او می خواست دربارة هر یک از آن مطالب استخاره کند. بعدها صدراعظم و دیگران از نفوذ وی سوء استفاده کردند. برای نمونه، عین الدوله صدراعظم پشت سر شاه می ایستاد و با اشارة دست سید بحرینی مخالفت یا موافقت خود را با نیت شاه اعلام می کرد.۶۰ بعد عا سید حسن بحرینی، فرزند سید علی اکبر بحرینی دستیار پدر شد و در سفره‌های خارجی شاه، روضه‌های آخر شب را می خواند۶۱ از این رو، شاه به هنگام بازگشت، از پدرش سید علی اکبر به سبب خدمات فرزند او در طول سفر، تشکر می کند و از دیدن «جفت روحی» خود، یعنی آقای بحرینی نیز بسیار ابراز خرسندی می نماید.۶۲

.۱۱ ویژگیهای اخلاقی و ترس ذاتی مظفرالدین شاه. ترس به عنوان یکی از شاکله‌های روانی و اخلاقی مظفرالدین شاه را بسیاری از ملا زمان تأکید کرده اند. او از احساس ناامنی شدید رنج می برده و مردی بسیار ترسو بوده است.

موارد بسیاری از این ترسیدن‌ها در سفرنامه‌هایش به ثبت رسیده است یا دیگران شهد آنها بوده اند. مرحوم خلیل خان ثقفی، اعلم الدوله، پزشک مخصوص مظفرالدین شاه، در خاطراتش جزئیات این «وحشت زدگی» را به روشنی شرح داده و از جمله چنین نوشته است:

«مظفرالدین شاه از همه چیز و همه کس می ترسید. از آدمهای ناشناس و از کسانی که برای اولین بار پیشش می آمدند، می ترسید. از عذاب آخرت و مسئولیت‌های وجدانی می ترسید.»۶۳

ناظم الاسلام کرمانی نیز وجود ترس شدید در خمیرمایة شخصیت وی را تأکید می کند: «این پادشاه خیلی بذال و منتها درجه جبان بود.»۶۴

ترس از ترور شدن، ترس از تاریکی، ترس از رعد و برق و ترس از تنهایی، ترس از سکته کردن و ... از انواع ترسهایی است که خود او یا دیگران روایتگر آن بوده اند.

.۱۱-۱ ترس از رعد و برق. اعلم الدوله از این ترس به عنوان ترس دوران کودکی و ولیعهدی وی یاد می کند و می نویسد که در دوران بزرگسالی نیز همراه او بوده است:

«شاید در زمان ولیعهدی و جوانی‌اش موقعی در شکارگاه که هوا مغشوش طولانی بوده است به چشم خود دیده بود که بشری، درختی یا الاغی در نتیجه اصابت برق سوخته و از بین رفته است. یا اینکه احتمالاً تفصیل چنین واقعه‌ای را در ایام طفولیت زیاد شنیده و باور کرده بود است ... این بود که هر وقت هوا طوفانی می شد، ترس و وحشت شدید به صورت حملة عصبی در او بروز می کرد و جون جداً معتقد بود که سید صحیح النسب را هیچ وقت صاعقه نمیزند، لذا به هنگام غرش هوا یا ظهور رعد و برق، فوراً به زیر عبای «سادات درباری» پناهنده می شد و خود را به دامن آنها می چسباند وکم کم با خوانده شدن حدیث کسا و خوردن بعضی داروهای مسکن آرام می گرفت و از زیر عبا بیرون می آمد.»۶۵

یحیی دولت آبادی نیز ترس مظفرالدین شاه از رعد و برق را تأکید می کند: «مظفرالدین شاه از صدای رعد و برق و جهیدن برق آن وحشت می نماید.»۶۶ در خاطرات و سفرنامه‌ها نیز توجه به اوضاع جوی و طوفانی شدن دریا و رعد و برق، به عنوان یکی از رخدادهای مهم روزانه، بسیار دیده می شودکه نشان دهندة اهمیت این مسئله از نظر مؤلف است. شاه می گفته سید حسن را بیاورند تا به او پناه ببرد و از شر رعد و برق رهایی یابد:

«یک ساعت به غروب مانده ندیم السلطان آمد درس فرانسه مان را خواندیم. بعد از شام وزیر دربار فخرالملک و سیف السلطان رفتند و ما هم خوابیدیم یک دفعه ساعت پنج بود که دیدیم آسمان درق و بورق می کند رعد و برق می زند. خیلی سخت مثل رعد و برق هایی که در اسکوی قره داغ دیده بودیم. ما اتاق بودیم چندان سخت نبود. اما برای نوکرها خیلی بد بود. از باران و رطوبت، سیل زیاد هم آمد. وقتی رعد و برق می زد فرستادیم آقا سید حسین و موثق الدوله را بیاورند. آقا سید حسین که آمده بود، ما ملتفت نشدیم اما وثوق الدوله آمد و با پیشخدمت‌ها مشت زدند و الحمدالله ما راحت خوابیدیم.»۶۷

عبدالله مستوفی در خاطراتش، با تأیید این مطلب می نویسد:«اگر گاهی رعد و برق و طوفانی پدیدار می شد، جای مظفرالدین شاه در پوشین آقای بحرینی که بزودی به خرقة خز مبدل گشت، بود و نان سید به روغن می افتاد.»۶۸

.۱۱-۲ ترس از مرگ و سکته کردن. «شاه از سکته کردن می ترسید. محققاً یکبار به چشم دیده و بعدها مکرر شنیده بود که شخص مبتلا به سکته را فوراً فصد کرده و از هلاک حتمی نجات داده اند. از این جهت ممکن نبود که مظفرالدین شاه طبیبی را که به او اعتماد داشت لحظه‌ای از خود دور سازد. زیرا می ترسید که غفلتاً سکته کند و به علت حاضر نبودن پزشک و عدم اجرای عمل خون گیری (فصد) بمیرد.»۶۹

.۱۱-۳ ترس از سفر دریایی. هاردینگ در خاطراتش به این ترس اشاره می کند: بویژه بعد از عبور از بحر خزر و کانال مانش، از دچار شدن به مرض دریا به شدت هراسان بود و دیگر نمی خواست آن گونه سفرهای دشوار دریایی را که در سفر اول خود تجربه کرده بود، به هیچ عنوان تکرار کند و بر همین مبنا پیشنهاد ایجاد خط راه آهن از راه سیبری و خاور دور به آمریکا را جهت سفر ریلی به آمریکا طرح کرده بود.۷۰

.۱۱-۴ ترس از امور ناگهانی. جا به جایی اتاق چوبی در کنار دریا و کج شدن آن۷۱ یا ورود ناگهانی یک نفر به اتاق وی در هتل:

«بعد از نهار استراحت کردیم. هنوز خوابمان نبرده بود که گارسون هتل، راه را گم کرده یکدفعه وارد اتاق شده و طوری درها را به هم زد که از خواب جستم. صدوق الدوله و مؤید خلوت که ما را مشت می زدند (می مالیدند) طوری وحشت کردند که مؤید خلوت می خواست مرد که را بگیرد نگاه دارد. بیخوابی سرمان افتاد. دیگر خوابمبن نبرد.»۷۲

.۱۱-۵ ترس از تاریکی. ترس از تاریکی از نشانه‌های بارز شخصیت وی بود. یک بار هنگام عبور از خاک آلمان که شاه و همراهانش در نخستین سفر و نخستین بار از تونل تاریکی می گذشتند، چنان وحشتی به شاه دست داد که با فریاد از اطرافیان کمک خواست. او در سفرنامه‌اش و در خاطرات روز سه شنبه چهاردهم صفر چنین نوشته است:

« ... ناصر خاقان [در ترن] مشغول خواندن شاهنامه بود که یکدفعه دیدیم روز روشن مبدل به شب تاریک ظلمانی شد و ما نمی دانستیم که داخل تونل شده ایم. از این تاریکی و ظلمت نابهنگام قلب ما خفه شد و حالت وحشتی دست داد. اسماعیل خان را آواز کردیم که کبریت روشن کن و هی فریاد می کشیدیم که کبریت بیاورند و چراغ‌ها را روشن کنند. گویا کسی صدای ما را نمی شنید. در این بین جناب اشرف صدراعظم چون منزلشان [واگنشان] نزدیک به ما بود صدای ما را شنیده کبریت خود را فرستادند. ولی تا کبریت رسید از تونل بیرون آمدیم و اتاق دوباره روشن شد و از وحشت خلاص شدیم.»۷۳

گزاویه پااولی، میهماندار رسمی دولت فرانسهکه پذیرایی و محافظت از شاهان و رؤسای جمهور میهمان فرانسه را بر عهده داشت، در خاطراتش از سفر مظفرالدین شاه که با عنوان «اعلی حضرت ها» به چاپ رسیده است، با اشاره به ترسو بودن شاه، ماجرای تجارب مربوط به کشف فلز «رادیوم» به دست مسیو کوری را چنین شرح داده است:

«از آنجا که برای ظهور و جلوة خواص مخصوص رادیوم لازم بود عملیات تجربی در فضایی تاریک صورت گیرد، من با هزار زحمت شاه را راضی کردم که به زیرزمین تاریک مهمانخانه بیاید. شاه و همة ملتزمان رکاب پیش از آغاز عملیات به این اتاق زیرزمینی آمدند و کاشف بزرگ به اعلی حضرت معرفی شد. مسیو کوری در را بست و برق را خاموش کرد و قطعة رادیوم را که همراه داشت، روی میز گذاشت. ناگهان فریاد وحشتی شبیه نعرة گاو و یا آواز کسی که سر او را ببرند، بلند شد و پشت سر آن فریادهای مکرری که به ضجه و استغاثه شباهت داشت، فضای اتاق را پر کرد. وحشت بر وجود همة ما مستولی شد و دویدیم و چراغها را روشن کردیم و دیدیم که اعلی حضرت مظفرالدین شاه در میان ایرانیانی که همه زانو به زمین زده بودند، دستها را محکم به گردن صدراعظم انداخته است و در حالی که چشمانش از شدت ترس دارد از حدقه خارج می شود ناله می کند و می گوید: زود باشید، مرا از اینجا بیرون ببرید. همین که تاریکی به روشنایی مبدل شد حالت و وحشت شاه هم تخفیف یافت.»۷۴

.۱۱-۶ ترس از بلندی. گزاویه پااولی که در فرانسه بارها شاهد ترس و وحشت شاه از پدیده‌های گوناگون بوده است، دربارة اینکه او به رغم اصرار اطرافیان هیچ گاه از شدت ترس حاضر نشد به بالای برج ایفل برود، نوشته است: «وی چند بار تا طبقة اول برج آمد، اما به محض آنکه به زیر آهن بندی طبقه اول می رسید و قدری فضای اطراف و آسانسورها را نگاه می کرد، نظری پر ترس به پایین می انداخت و با عجله راه پایین را پیش می گرفت. هرچه به او می گفتند که پدرت ناصرالدین شاه تا آخرین طبقة برج هم بالا رفته، فایده نداشت و مظفرالدین شاه جرأت نمی کردکه قدمی بردارد.»۷۵

مظفرالدین شاه در سفرنامه‌اش با اشاره به خاطرة تماشای برج ایفل، به جای توصیف حال خود، به توصیف رفتار دیگران و مناظر آنجا می پردازد و اشاره‌ای به بالا نرفتن خود نمی کند؛ حال آنکه می گوید مردم مرتب بالا و پایین می رفته اند:

«از آنجا رفتیم به زیر برج ایفل. این اولین دفعه‌ای است که از نزدیک این برج معروف را دیده و از زیر آن می گذریم. حقیقتاً بنای غریبی است. تماماً از آهن ساخته شده است .... دو آسانسور است که از دو طرف برج بالا می رود و متصل در کار است و مردم را بالا برده و پایین می آورد.»۷۶

.۱۱-۷ ترس از ترور. تر س وی از سوء قصد به جانش از دیگر نکاتی است که در نوشته‌های اطرافیان شاه و حتی در سفرنامة خود او به ثبت رسیده است. خاطرة ترور شدن پدرش ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی، سخت بر شخصیت مظفرالدین شاه سنگینی می کرد. این خاطره به ضمیر ناخودآگاه وی رفته و سبب شده بود که همواره به مردم از این زاویة بدبینانه بنگرد. مرحوم اعلم الدوله، پزشک مخصوص وی، در خاطراتش نوشته است:

«چون سرنوشت پدرش را که به ضرب گلوله‌ای از پا درآمد، همیشه در پیش چشم داشت، از کسانی که بی‌مقدمه به وی نزدیک می شدند می ترسید.»۷۷

سرسیسل اسپرینگ رایس کاردار سفارت بریتانیا، در یکی از نامه‌های خصوصی‌اش در چهاردهم نوامبر ۱۸۹۹ در این باره چنین نوشته است:

«شاه دائماً گرفتار این وسوسه است که کسانی در گوشه کمین گرفته اند و می خواهند او را ترور کنند. چندی پیش مردی که می خواست عرض حالی به وی تقدیم کند، پشت سر شاه دوید. اعلی حضرت چنان متوحش شد که نزدیک بود جان از تنش پرواز کند. مرد عارض را به جرم این جسارتی که مرتکب شده بود به چوب فلک بستند ... . شاه همیشه هفت تیری به کمر یا اسلحه‌ای در زیر سر دارد ... . شاه هرگز تنها نیست و حتی شب‌ها نیز همیشه سه چهار نفر از زنها در اتاقش هستند.»۷۸

دنباله دارد . . .

· توضیح: نویسنده در برخی پی نوشت‌ها که اینک می خوانید، تاریخ هر خاطره را هم نوشته است تا پژوهشگران، در چاپهای گوناگون سفرنامه ها، آنها را آسانتر بیابند.
_________________________
پی نوشتها:

.۱ دومین سفرنامة مظفرالدین شاه به فرنگ، تهران، انتشارات کاوش۱۳۶۲.ص ۱۹ (جمعه ۱۶ محرم).

.۲ همان، ۱۳۶۲، ص۱۰ و ۱۵.

.۳ همان، ص ۵۳(دوشنبه ۱۷ صفر)

.۴ همان، ص ۱۴۲(جمعه ۲۲جمادی الثانی)

.۵ همان، ص ۱۴(دوشنبه ۱۲ محرم)

.۶ مظفرالدین شاه در سومین سفرش به اروپا در سال ۱۳۲۳(ق) که چهار ماه طول کشید، سفرنامه‌ای ننوشت؛ زیرا بیمار بود و پس از آن نیز درگذشت.

.۷ اشاره به قاعدة قضایی فقه و حقوق اسلامی که می گوید: «اعتراف عقلاء علی انفسهم جائز». اعتراف افراد عاقل بر ضد خود مورد قبول است و سندیت دارد و می توان بر مبنای آن حکم صادر کرد.

.۸ شیخ الاسلامی، جواد، قتل اتابک، تهران، کیهان، ۱۳۶۲، ص۱۰۰.

.۹ همان، ۱۳۶۲، ص۱۰ و ۱۵.

.۱۰ برای دیدن یکی از بهترین نمونه‌ها بنگرید و به دومین سفرنامه،۱۳۶۲، ص ۱۵(سه شنبه ۱۳ محرم).

.۱۱ مانند فرمان وی به اتابک اعظم در مورد شایعه پراکنی‌ها علی صدر اعظم. بنگرید به امیری، مهراب زندگی سیاسی اتابک اعظم، تهران، کتابفروشی سخن، ۱۳۴۷، ص۳۸۶.

.۱۲ برای نمونه بنگرید به دومین سفرنامه، ص۹۸ و ۸.

.۱۳ برای نمونه بنگرید به همان، ص۹۸ و ۹۶.

.۱۴ گویا او واژة «نذربندی» را بجای «شرط بندی» به کار می برد تا گرفتار کیفر اخروی نشود یا مردم او را به گناهکاری متهم نکنند.

بنگرید به همان، ص۶۷ و ۱۰۶ و ۱۰۷ (چهارشنبه اول جمادی الاول).

.۱۵ خاطرات سیاسی میرزاعلی خان امین الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، تهران، امیرکبیر،۱۳۳۵، ص۲۵۳.

.۱۶همان.

.۱۷همان.

.۱۸شیخ الاسلامی، قتل اتابک، ص۹۷ ، به نقل از «سفرنامة خوی» که در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران است.

.۱۹ناظم الملک کرمانیف تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، امیرکبیر،۱۳۶۳، ص ۱۰۳.

.۲۰سفرنامة مبارکه، ۱۳۶۱، ص ۲۴۳(پنج شنبه، هفتم رجب).

.۲۱فروید ، زیگموند ، نظریة روانکاوی، ترجمة حسین پاینده، مجلة ارغنون، شمارة ۲۲، پاییز۱۳۸۲. صص ۲ - ۷۳ وبشریه، حسین، سیری در نظریه‌های علوم سیاسی، تهران، ۱۳۷۸، صص ۹۸ – ۱۰۱.

.۲۲ ناظم الاسلام، پیشین، صص۱۰۲ – ۱۰۳.

.۲۳امیری، پیشین، ص ۳۳۷، به نقل از خاطرات و خطرات، ص ۱۳۴.

.۲۴همان، ص ۳۵۶.

.۲۵ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من با تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه، کراجی ، لاهور ، به سرمایة کتابفروشی زوار تهران، چاپ تهران مصور، ۱۳۴۳، جلد دوم، چاپ دوم ، ص ۹.

.۲۶خاطرات سیاسی امین الدوله،۱۳۵۵، ص۱۸۰.

.۲۷همان،ص

.۲۸همان.

.۲۹دومین سفرنامه، صص ۱۸و۱۱۳.

.۳۰همان، ص۱۰ (جمعه ۹ محرم).

.۳۱همان،ص۱۵(سه شنبه ۱۳ محرم).

.۳۲ همان، ص (جمعه ۲۲ جمادی الثانی).

.۳۳ همان، ص۱۵۳ (شنبه ۱۵ رجب).

.۳۴ همان، ص۶۸ (پنج شنبه پنج ربیع الاول).

.۳۵ همان، صص ۱۰۶ – ۱۰۷ – ۱۰۸.

.۳۶ همان، ص۹۸ (یکشنبه ۲۱ ربیع الثانی).

.۳۷ همان، ص۲۹ (یکشنبه ۲۵محرم).

.۳۸ همان، ص ۶(دوشنبه ۵محرم).

.۳۹مستوفی، پیشین، جلد دوم، ص۱۴.

.۴۰همان، ص ۵ (یکشنبه چهارم محرم).

.۴۱به نقل از شیخ الاسلامی،۱۳۶۲، ص ۹۱.

.۴۲خاطرات سیاسی میرزا علی خان امین الدوله، ۱۳۵۵، ص ۲۷۰.

.۴۳خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ، ترجمة جواد شیخ الاسلامی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۳، صص ۶۱ – ۶۲.

.۴۴همان، ص ۶۸.

.۴۵همان، ص۱۵۵.

.۴۶شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجاریه، تهران، کتابفروشی ابن سینا، ۱۳۴۳، ص۲۲۰.

.۴۷شیخ الاسلامی،۱۳۶۷، پیشین، ص ۹۳.

.۴۸بنگرید به دومین سفرنامه، ص ۲۳ (زدن کلاه در آب)، ص۹۸ (زدن لیمو ترش و تخم مرغ در هوا)، ص۱۰۳ (خرید دکمه و کلاه برای تیراندازی) و سفرنامة اول (سفرنامة مبارکه) ، ص ۹۵ (زدن پول در هوا یا گنجشک در آسمان).

هیچ نظری موجود نیست: