سخت است انسان ماندن وقتی تازیانهها بی وقفه می توفند.
در کوچه باغهای سوخته ی شهر جفا
کودکی ام را به شلاق بسته اند.
و در دالانهای متعفن شقاوتها
جوانی ام را
تازیانه میزنند.
این چرمینه ی چرکین بد هیبت
چرخان و تنوره کشان
مدام
بر تن لهیده
از هجمه ی شرارتها
زخمهای دوباره می زند.
آه!
سخت است
انسان ماندن
وقتی تازیانهها
بی وقفه می توفند.
نیکا نیکزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر