۲۳.۲.۹۲

زان زن فرخنده را فرزانه فرزنديم ما


ای كه پرسی‌ تا به کی‌ در بند دربنديم ما
تا كه آزادی بود در بند ، در بنديم ما
خوار و زار و بی‌ كس و بی‌ خانمان و دربدر
با وجود اين همه غم ، شاد و خرسنديم ما
جای ما در گوشه صحرا بود مانند كوه
گوشه گير و سربلند و سخت پيونديم ما
در گلستان جهان چون غنچه‌های صبحدم
با درون پر ز خون در حال لبخنديم ما
مادر ايران نشد از مرد زاييدن عقيم
زان زن فرخنده را فرزانه فرزنديم ما
ارتقاء ما ميسر می‌‌شود با سوختن
بر فراز مجمر گیتی‌ چو اسفنديم ما
گر نمی‌‌آمد چنين روزی كجا دانند خلق
در ميان همگنان بی‌ مثل و ماننديم ما
کشتی‌ ما را خدايا ناخدا از هم شكست
با وجود آن كه کشتی‌ را خداونديم ما
در جهان كهنه ماند نام ما و فرخی
چون ز ايجاد غزل طرح نو افكنديم ما

فرخی يزدی

هیچ نظری موجود نیست: