۱۷.۲.۹۲

آب از سرِ هر چشمه گِل آلود وُ بسی شور

گفتیم وُ شنیدم از آن خانۀ محصور
افسوس جدا از هم وُ بی حوصله وُ دور

رفتیم ازین چشمه به آن چشمه پیِ نور
آب از سرِ هر چشمه گِل آلود وُ بسی شور

کوتاه تر از فرصتِ هر قصۀ آهیم
ازین خواب به آن خواب وُ ازین چاله به چاهیم
پَر نیست اگر بر تنِ انسانِ شکیبا
رویایِ رهایی وُ ز پرواز چه پروا!

تا گِردِ هم آییم وُ در آیینه شناسا
امیدِ رهایی دَمَد از جمعِ من وُ ما

تا کِی بُوَد آواره دلِ من ز تو همراز!
من گرمیِ دست تو بجویم همه آواز

در کوچه وُ میدانِ جهان نیست چو فانوس
ای کاش شکافد شبِ ما نعرۀ ناقوس

خورشیدِ سخن گشته درین شهر چو محبوس
خاکسترِ خورشید بُوَد بسترِ ققنوس

ذِلّت نپذیرد دلِ دریای خروشان
خیزابه ز خیزابه بلند آید وُ رخشان

از صبر به عصیان رسد انسانِ گرفتار
تومارِ ستم بر دَرَد وُ نامِ سیه کار

از دفترِ هستی بزایید به یکبار
نام وُ نسبِ سلسله دارانِ سبکسار

انسانِ به جان آمده شد شعلۀ فریاد
از بند برون آمد وُ شد زادۀ آزاد.

رضا بی شتاب

هیچ نظری موجود نیست: