۶.۳.۹۲

که بی تابی بخت را دم زند


تهمتن !
در این قصه ی پیچ در پیچ
که راوی به دنبال خویش است
تو آرام آرام
کف دست من ته نشین می شوی
و جزئی از آن
خطوط گره خورده ی آتشین می شوی
اگر بخت دانای کل با من است
تو را روزی از جنگ پیرنگ این هیچ در هیچ
رها می کنم
......


کسی را نفس نیست
که بی تابی بخت را دم زند
و انگشتکی بی سرانجام
که اسطوره ی ته نشین مرا هم زند
زهرا عبدی









هیچ نظری موجود نیست: