۱۶.۲.۹۲

هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او

مهرورزان زمان‌های کهن
هرگز از خويش نگفتند سخن
که در آنجا که" تو" يی
بر نيايد دگر آواز از "من"!
ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد
هر چه ميل دل دوست،
بپذيريم به جان،
هر چه جز ميل دل او ،
بسپاريم به باد!
آه !
باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه شيرين افتاد:
بيستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک ،
خنده می‌زد " شيرين" ،
تيشه می‌زد "فرهاد"!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس،
نه توان کرد ز بيدردی "شيرين" فرياد
کار "شيرين" به جهان شور برانگيختن است!
عشق در جان کسی ريختن است!
کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است
رمز شيرينی اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين ،
بی‌نهايت زيباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به اميدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی يا نرسی!
سينه بی‌عشق مباد!!

"فريدون مشيري"





هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
عنیمت دان اگر یابی در خلوت سرای او
نخواهی دید روی او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بینی لقای او
اگر دور بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
به جانان جان سپار ای دل که کار عاشقان اینست
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
دلم خلوت سرای اوست غیر در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد در این خلوت سرای او
به جانان جان سپار ای دل که کار عاشقان اینست
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او.
 شاه نعمت الله ولی

هیچ نظری موجود نیست: