مقالهای که میخوانید فصل چهاردهم از کتاب «فضیلت خویشتنخواهی» نوشته آین رند، فیلسوف و نویسنده روسی - آمریکایی در سال ۱۹۶۴ است.
دولت نهادی است دارنده قدرتی منحصربفرد برای اجرای احکام معین سلوک اجتماعی در یک محدوده مشخص جغرافیایی.
آیا انسانها به چنین نهادی نیاز دارند و چرا؟ از آنجا که ذهن انسان ابزار اصلی او برای بقاست و وسیلهای است برای کسب دانش در جهت هدایت او در کنشهایش، طبعا شرط اولیهای که میطلبد آزادی اندیشیدن و کنش براساس قضاوت عقلانی خویش است. این بدان معنا نیست که انسان باید تنها زندگی کند یا اینکه جزیرهای خالی از سکنه بهترین محیط در خور نیازهای اوست. انسانها قادرند از تعامل با یکدیگر صرفههایی عظیم ببرند. محیط اجتماعی مساعدترین محیط برای بقای موفقیتآمیز انسانهاست اما تنها به شروطی معین.
دو ارزش سترگی که قرار است از زیست اجتماعی کسب شوند عبارتند از دانش و تجارت. انسان یگانه موجودی است که میتواند انبان دانش خویش را از نسلی به نسل دیگر انتقال داده و وسعت دهد. دانشی که بالقوه در اختیار انسان قرار دارد گستردهتر از آن است که یک فرد بتواند در طول عمر خویش به فراگیری آن مبادرت ورزد؛ میزان بهرهای که هر انسانی از دانش کشفشده توسط دیگران میبرد از محاسبه خارج است. دومین بهره بزرگ زیست اجتماعی «تقسیم کار» است که به انسان امکان میدهد تا تلاش خویش را وقف حوزه مشخصی از کار کرده و با دیگرانی که در حوزههای دیگر تخصص دارند به تعامل و تجارت بپردازد. چنین شکلی از همکاری به همه کسانی که در آن شرکت جستهاند امکان میدهد که به دانش، مهارت و بازده تولیدی فزونتری دست بیابند تا اینکه بخواهند خود به تنهایی به تولید مایحتاج زندگیشان در یک مزرعه خودکفا یا جزیرهای متروک بپردازند. اما همین بهرهمندیها هستند که نشان میدهند، تعیین و تعریف میکنند که چه نوع انسانهایی، در چه نوع جامعهای، میتوانند برای یکدیگر واجد ارزش باشند: فقط انسانهای عقلانی، مولد و مستقل در جامعهای عقلانی، مولد و آزاد. (اصول اخلاقی عینیتگرا، فضیلت خویشتنخواهی).
جامعهای که حاصل تلاش فرد را از او میدزدد، یا او را به بردگی میکشاند، یا سعی در تحدید آزادی فکری او دارد، یا او را وا میدارد تا برخلاف قضاوت عقلی خویش عمل کند -جامعهای که بین احکام خود و اقتضائات طبیعت انسانی تضاد و درگیری برقرار میکند- جامعه به معنای واقعی کلمه نیست بلکه تودهای است که اجزایش با قاعده اوباشسالاری نهادینهشده گرد هم جمع آمدهاند. چنین جامعهای ارزشهای همزیستی انسانی را یکسره نابود میکند و هیچ توجیه محتملی برایش متصور نیست. چنین جامعهای نه معرف منبعی از بهرهمندیها بلکه نمایانگر مرگبارترین تهدید برای بقای انسان است. زندگی در جزیرهای متروک امنتر و به میزانی قیاسناپذیر ارجح است از زیستن در جوامعی نظیر اتحاد جماهیر شوروی یا آلمان نازی.
چنانچه انسانها بخواهند در جامعهای صلحآمیز، مولد و عقلانی در کنار هم زندگی کرده و به قصد بهرهمندی متقابل با یکدیگر تعامل کنند، باید نخستین اصل اجتماعی را (که بدون آن هیچ نوعی از یک جامعه متمدن و اخلاقی متصور نیست) پذیرا شوند: یعنی اصل حقوق فردی. به رسمیت شناختن حقوق فردی به معنای به رسمیت شناختن و پذیرفتن شرایطی است که طبیعت انسان برای بقای شایسته خود اقتضا دارد. حقوق انسان فقط با توسل به زور فیزیکی میتواند نقض شود. تنها با توسل به زور فیزیکی است که یک فرد میتواند فرد دیگری را از حق حیات محروم کند، یا او را به بردگی بکشاند، یا او را غارت کند، یا او را از پیگیری اهدافش باز دارد، یا او را وادار سازد تا برخلاف قضاوت عقلی خویش عمل کند. پیششرط یک جامعه متمدن جلوگیری از ورود زور فیزیکی به عرصه روابط اجتماعی و در نتیجه، برقراری این اصل است که چنانچه انسانها آرزومند تعامل با یکدیگر هستند فقط از طریق خردورزی میتوانند این کار را انجام دهند: از طریق گفتوگو و تشویق و توافق داوطلبانه و عاری از اجبار. پیامد الزامی حق حیات انسان حق دفاع از خویشتن است. در یک جامعه متمدن زور را فقط در مقام تلافی میتوان بهکار برد و فقط علیه کسانی که آغازگر زور بودهاند. بدایت در کاربرد زور عین شرارت است اما کاربرد زور در مقام تلافی یک امر اخلاقی است و تمام دلایلی که اولی را تقبیح میکنند دلالت بر توجیه دومی دارند.
اگر جامعهای «مسالمتجو» از حق کاربرد تلافیجویانه زور به کلی صرفنظر کند خود را در مقابل نخستین قلدری که تصمیم به رفتار غیراخلاقی بگیرد بیدفاع خواهد یافت. چنین جامعهای به نقض غرض دچار میشود و به جای ریشهکن کردن شرارت به آن دامن زده و تشویقش خواهد کرد. اگر جامعه هیچ حفاظت سازمانیافتهای در مقابله با زور فراهم نیاورد یکایک شهروندان را ناچار میکند که مسلح شوند، خانههایشان را به دژ تبدیل کنند، هر غریبهای را که نزدیک دژ میشود با گلوله از پای درآورند، یا برای حفاظت از خود به گروهی از شهروندان اوباش بپیوندند که با گروهی دیگر از اوباشان شهر (که به همین منظور تشکیل شده) در حال جنگ هستند و در نتیجه باعث تباهی آن جامعه و سقوط آن به ورطه هرج و مرج اوباشسالارانه خواهد شد، یعنی سقوط به ورطه حاکمیت زور وحشیانه و زیستن در ستیزهجوییهای بیپایان قومی و قبیلهای، همچون وحشیان ماقبل تاریخ. کاربرد زور فیزیکی را، حتی نوع تلافیجویانه آن را، نمیتوان به صلاحدید یکایک شهروندان واگذار کرد. همزیستی صلحآمیز ناممکن خواهد بود اگر بنا باشد که انسان همواره با هراس از تهدید خشونتی زندگی کند که هر لحظه امکان دارد از جانب همسایگانش بر او اعمال شود. نیات همسایگان او چه خوب باشند چه بد، داوریهایشان چه معقول باشد چه نامعقول و انگیزه رفتارشان چه از سر عدالت باشد یا جهالت یا تعصب یا بداندیشی، در هر صورت کاربرد زور علیه یک انسان را نمیتوان به تصمیم و صلاحدید انسانی دیگر واگذار کرد. تصور کنید چه وضعیتی پیش خواهد آمد اگر شخصی کیف پول خود را گم کند و به این نتیجه برسد که کیفش را دزدیدهاند و سپس برای جستوجوی آن به زور به منزل یکایک همسایگانش وارد شود و اولین کسی را که به او چپ نگاه کرد، به گمان آنکه این نگاه حکایت از مجرمیت وی دارد، با گلوله به قتل برساند.
ادامه دارد.....
آین رند- برگردان: بردیا گرشاسبی
منبع: روزنامه بهار
دولت نهادی است دارنده قدرتی منحصربفرد برای اجرای احکام معین سلوک اجتماعی در یک محدوده مشخص جغرافیایی.
آیا انسانها به چنین نهادی نیاز دارند و چرا؟ از آنجا که ذهن انسان ابزار اصلی او برای بقاست و وسیلهای است برای کسب دانش در جهت هدایت او در کنشهایش، طبعا شرط اولیهای که میطلبد آزادی اندیشیدن و کنش براساس قضاوت عقلانی خویش است. این بدان معنا نیست که انسان باید تنها زندگی کند یا اینکه جزیرهای خالی از سکنه بهترین محیط در خور نیازهای اوست. انسانها قادرند از تعامل با یکدیگر صرفههایی عظیم ببرند. محیط اجتماعی مساعدترین محیط برای بقای موفقیتآمیز انسانهاست اما تنها به شروطی معین.
دو ارزش سترگی که قرار است از زیست اجتماعی کسب شوند عبارتند از دانش و تجارت. انسان یگانه موجودی است که میتواند انبان دانش خویش را از نسلی به نسل دیگر انتقال داده و وسعت دهد. دانشی که بالقوه در اختیار انسان قرار دارد گستردهتر از آن است که یک فرد بتواند در طول عمر خویش به فراگیری آن مبادرت ورزد؛ میزان بهرهای که هر انسانی از دانش کشفشده توسط دیگران میبرد از محاسبه خارج است. دومین بهره بزرگ زیست اجتماعی «تقسیم کار» است که به انسان امکان میدهد تا تلاش خویش را وقف حوزه مشخصی از کار کرده و با دیگرانی که در حوزههای دیگر تخصص دارند به تعامل و تجارت بپردازد. چنین شکلی از همکاری به همه کسانی که در آن شرکت جستهاند امکان میدهد که به دانش، مهارت و بازده تولیدی فزونتری دست بیابند تا اینکه بخواهند خود به تنهایی به تولید مایحتاج زندگیشان در یک مزرعه خودکفا یا جزیرهای متروک بپردازند. اما همین بهرهمندیها هستند که نشان میدهند، تعیین و تعریف میکنند که چه نوع انسانهایی، در چه نوع جامعهای، میتوانند برای یکدیگر واجد ارزش باشند: فقط انسانهای عقلانی، مولد و مستقل در جامعهای عقلانی، مولد و آزاد. (اصول اخلاقی عینیتگرا، فضیلت خویشتنخواهی).
جامعهای که حاصل تلاش فرد را از او میدزدد، یا او را به بردگی میکشاند، یا سعی در تحدید آزادی فکری او دارد، یا او را وا میدارد تا برخلاف قضاوت عقلی خویش عمل کند -جامعهای که بین احکام خود و اقتضائات طبیعت انسانی تضاد و درگیری برقرار میکند- جامعه به معنای واقعی کلمه نیست بلکه تودهای است که اجزایش با قاعده اوباشسالاری نهادینهشده گرد هم جمع آمدهاند. چنین جامعهای ارزشهای همزیستی انسانی را یکسره نابود میکند و هیچ توجیه محتملی برایش متصور نیست. چنین جامعهای نه معرف منبعی از بهرهمندیها بلکه نمایانگر مرگبارترین تهدید برای بقای انسان است. زندگی در جزیرهای متروک امنتر و به میزانی قیاسناپذیر ارجح است از زیستن در جوامعی نظیر اتحاد جماهیر شوروی یا آلمان نازی.
چنانچه انسانها بخواهند در جامعهای صلحآمیز، مولد و عقلانی در کنار هم زندگی کرده و به قصد بهرهمندی متقابل با یکدیگر تعامل کنند، باید نخستین اصل اجتماعی را (که بدون آن هیچ نوعی از یک جامعه متمدن و اخلاقی متصور نیست) پذیرا شوند: یعنی اصل حقوق فردی. به رسمیت شناختن حقوق فردی به معنای به رسمیت شناختن و پذیرفتن شرایطی است که طبیعت انسان برای بقای شایسته خود اقتضا دارد. حقوق انسان فقط با توسل به زور فیزیکی میتواند نقض شود. تنها با توسل به زور فیزیکی است که یک فرد میتواند فرد دیگری را از حق حیات محروم کند، یا او را به بردگی بکشاند، یا او را غارت کند، یا او را از پیگیری اهدافش باز دارد، یا او را وادار سازد تا برخلاف قضاوت عقلی خویش عمل کند. پیششرط یک جامعه متمدن جلوگیری از ورود زور فیزیکی به عرصه روابط اجتماعی و در نتیجه، برقراری این اصل است که چنانچه انسانها آرزومند تعامل با یکدیگر هستند فقط از طریق خردورزی میتوانند این کار را انجام دهند: از طریق گفتوگو و تشویق و توافق داوطلبانه و عاری از اجبار. پیامد الزامی حق حیات انسان حق دفاع از خویشتن است. در یک جامعه متمدن زور را فقط در مقام تلافی میتوان بهکار برد و فقط علیه کسانی که آغازگر زور بودهاند. بدایت در کاربرد زور عین شرارت است اما کاربرد زور در مقام تلافی یک امر اخلاقی است و تمام دلایلی که اولی را تقبیح میکنند دلالت بر توجیه دومی دارند.
اگر جامعهای «مسالمتجو» از حق کاربرد تلافیجویانه زور به کلی صرفنظر کند خود را در مقابل نخستین قلدری که تصمیم به رفتار غیراخلاقی بگیرد بیدفاع خواهد یافت. چنین جامعهای به نقض غرض دچار میشود و به جای ریشهکن کردن شرارت به آن دامن زده و تشویقش خواهد کرد. اگر جامعه هیچ حفاظت سازمانیافتهای در مقابله با زور فراهم نیاورد یکایک شهروندان را ناچار میکند که مسلح شوند، خانههایشان را به دژ تبدیل کنند، هر غریبهای را که نزدیک دژ میشود با گلوله از پای درآورند، یا برای حفاظت از خود به گروهی از شهروندان اوباش بپیوندند که با گروهی دیگر از اوباشان شهر (که به همین منظور تشکیل شده) در حال جنگ هستند و در نتیجه باعث تباهی آن جامعه و سقوط آن به ورطه هرج و مرج اوباشسالارانه خواهد شد، یعنی سقوط به ورطه حاکمیت زور وحشیانه و زیستن در ستیزهجوییهای بیپایان قومی و قبیلهای، همچون وحشیان ماقبل تاریخ. کاربرد زور فیزیکی را، حتی نوع تلافیجویانه آن را، نمیتوان به صلاحدید یکایک شهروندان واگذار کرد. همزیستی صلحآمیز ناممکن خواهد بود اگر بنا باشد که انسان همواره با هراس از تهدید خشونتی زندگی کند که هر لحظه امکان دارد از جانب همسایگانش بر او اعمال شود. نیات همسایگان او چه خوب باشند چه بد، داوریهایشان چه معقول باشد چه نامعقول و انگیزه رفتارشان چه از سر عدالت باشد یا جهالت یا تعصب یا بداندیشی، در هر صورت کاربرد زور علیه یک انسان را نمیتوان به تصمیم و صلاحدید انسانی دیگر واگذار کرد. تصور کنید چه وضعیتی پیش خواهد آمد اگر شخصی کیف پول خود را گم کند و به این نتیجه برسد که کیفش را دزدیدهاند و سپس برای جستوجوی آن به زور به منزل یکایک همسایگانش وارد شود و اولین کسی را که به او چپ نگاه کرد، به گمان آنکه این نگاه حکایت از مجرمیت وی دارد، با گلوله به قتل برساند.
ادامه دارد.....
آین رند- برگردان: بردیا گرشاسبی
منبع: روزنامه بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر