حرفهایم را
در کتابهایم نوشتهام
فکر کردم:
این روزها کسی کتاب نمیخرد
در خانه که حبس میشوم
به جزئیات دقت میکنم
امروز پشهها فکر میکنند
دیوارهای بلند خانه را فتح کردهاند!
از مرگ نمیترسم
از این میترسم که گلولهها
حرمت حرفهایم را نگه ندارند
کاش میشد
در یک مناظره
یا یک مشاعره بمیرم
نه در امتداد خیابانی مجهول
و غرق در خون
جایی خواندهام:
وقتی که میمیری
رنگت مثل گچ سفید میشود، بدنت سرد
با این حساب
دیوارهای صبور خانه
مدتهاست که در سکوت مردهاند
آخرین باری که تیر خوردم
هنوز ایستادهبودم
پشهها تمام خونِ دیوار را مکیدهاند
حالا میخواهند مرا فتح کنند؛
شاعری که لبخندِ تلخ
از روی لبهایش محو نمیشود!
مهرداد شهابی
در کتابهایم نوشتهام
فکر کردم:
این روزها کسی کتاب نمیخرد
در خانه که حبس میشوم
به جزئیات دقت میکنم
امروز پشهها فکر میکنند
دیوارهای بلند خانه را فتح کردهاند!
از مرگ نمیترسم
از این میترسم که گلولهها
حرمت حرفهایم را نگه ندارند
کاش میشد
در یک مناظره
یا یک مشاعره بمیرم
نه در امتداد خیابانی مجهول
و غرق در خون
جایی خواندهام:
وقتی که میمیری
رنگت مثل گچ سفید میشود، بدنت سرد
با این حساب
دیوارهای صبور خانه
مدتهاست که در سکوت مردهاند
آخرین باری که تیر خوردم
هنوز ایستادهبودم
پشهها تمام خونِ دیوار را مکیدهاند
حالا میخواهند مرا فتح کنند؛
شاعری که لبخندِ تلخ
از روی لبهایش محو نمیشود!
مهرداد شهابی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر