۱۷.۱۲.۹۱

بهار آمد رهیده بین اسیران را ... نوروز پیروز


بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را
به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را


چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد
ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را


درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم
قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را


ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را
ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را


گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی
فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را


شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی
تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را


شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد
که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را

مولوی » دیوان شمس » غزلیات














هیچ نظری موجود نیست: