۱۹.۱۲.۹۱

آیا یک دنباله دار فرهنگ کلوویس در آمریکای شمالی را نابود کرد؟


گمان می رفت برخورد یک دنباله دار به زمین در ۱۳۰۰۰ سال پیش به مرگ و نابودی گروهی از نخستین مردمان آمریکای شمالی، و احتمالن به نابودی نسل جانوران عصر یخبندان در آن منطقه انجامیده باشد.

ولی اکنون به گفته ی یک گروه ۱۶ نفره از دانشمندان، این سنگ آسمانی به اشتباه متهم شناخته شده. این ۱۶ نفر دانشمندانی در رشته های گوناگون، از باستان‌شناسی گرفته تا بلورنگاری و فیزیک هستند و مدرک هایی دارند که بر پایه ی آن ها چنین برخوردی هرگز روی نداده بوده.

مارک بسلاف، یک فیزیکدان در آزمایشگاه های ملی سندیا در نیومکزیکو می گوید: «با وجود بیش از چهار سال تلاش از سوی پژوهشگرانی بااعتبار، هیچ مدرک آشکار و بی چون و چرایی برای چنین رویدادی پیدا نشده. این نبودِ مدرک خود دلیلی برای روی ندادن آنست.»


زمان های تغییرکننده
تقریبن ۱۳ هزار سال پیش، یک گروه پیش-تاریخی از سرخپوستان پالئو که به فرهنگ کلوویس شناخته می شوند، در همان دوره ای که منطقه دستخوش یک سرمایش آب و هوایی به نام داغ‌گلی نورس (یانگر درایاس، Younger Dryas) شد، آن ها نیز دچار مرگ و نابودی شدند. جانورانی مانند تنبل زمینی (ground sloth)، شتر و ماموت هم تقریبن در همان زمان در آمریکای شمالی ناپدید شدند.

در سال ۲۰۰۷، یک گروه از دانشمندان به رهبری ریچارد فایرستون از آزمایشگاه ملی لورنس برکلی در کالیفرنیا با اشاره به وجود یک لایه ی سیاه پر از کربن در چند نقطه از آمریکای شمالی، این نظریه را پیش کشیدند که این تغییرات نتیجه ی یک برخورد یا انفجار یک دنباله دار یا سیارک بسیار بزرگ بوده است. این نظریه با هیچ نشانی از یک دهانه که در اثر چنین برخوردی می بایست پدید آمده باشد، همچنان جدال برانگیز مانده.

بسلاف می گوید: «اگر تنها ۱۲.۹ هزار سال پیش یک دنباله دار ۴ کیلومتری بر فراز آمریکای شمالی فروپاشیده بود، بی‌شک می‌بایست دهانه یا دهانه های برخوردی‌ به همراه مواد ضربه خورده ی آشکاری از خود به جا می گذاشت.»

بسلاف ، که چند دهه را به بررسی اثرهای برخورد دنباله دارها و سیارک ها گذرانده، عضو گروهی بود که امکان دیده شدن توده های دود ناشی از برخورد سیارک شومیکر-لوی ۹ به مشتری را پیش بینی کرده بود.

فایرستون [در پاسخ به بسلاف]، در ایمیلی به لایوساینس گفت: «دنباله دارها می توانند آنقدر کم چگالی باشند که برخوردشان دهانه ای به جا نگذارد.» فایرستون همچنین به پژوهش های جداگانه ی ویلیام نپیر از دانشگاه کاردیف اشاره می‌کند که نشان می دهند چنین انفجارهایی می توانسته اند در اثر خرده ریزهایی که از دنباله دار اِنکه به جا مانده بودند پدید آمده باشند، که در این صورت هم نمی بایست دهانه ای به جا گذاشته باشند.

اگر یک سنگ بزرگ به درون جو زمین فرو بیفتد، ممکن است در هوا و بدون هیچ تماسی با زمین منفجر شود. چنین انفجاری در آغازه ی سده ی بیستم در سیبری رخ داد؛ انرژی انفجاری آن رویداد که به نام رویداد تانگوسکا شناخته می‌شود، بیش از ۱۰۰۰ برابر انرژی بمب اتمی‌ هیروشیما بود. فایرستون می گوید: «نه در تانگوسکا و نه در برخورد تازه ی روسیه هیچ دهانه ای پدید نیامد.»

ولی بسلاف می گوید این ها هم دلیل نمی شوند. جسمی که رویداد تانگوسکا را پدید آورد بسیار کوچک بود، با پهنای حدود ۴۰ تا ۵۰ متر، و جسمی که تازگی روی روسیه منفجر شد از آن هم کوچک تر بود، با پهنای نزدیک به ۱۷ متر. پهنای سنگ آسمانی فرضی آمریکای شمالی که مسئول نابودی فرهنگ کلوویس دانسته شده، تا ۴ کیلومتر برآورد شده است.


دهانه ی شهابی آریزونا به پهنای تقریبی یک مایل از
یک شهاب ۱۳۰ فوتی پدید آمده. دنباله داری که گمان
می رود بر زندگی در آمریکای شمالی تاثیر گذاشته
بوده، به گونه ی چشمگیری بزرگ تر پنداشته شده،
ولی هیچ دهانه ای که نشانگر برخورد آن باشد دیده
نشده است.
وی می گوید: «فیزیک این را نمی پذیرد که چیزی به آن بزرگی در هوا منفجر شود. نخستین گروه پژوهشی هیچ توضیحی یا مدلی برای این موضوع که چنین فروپاشی‌ای چگونه ممکن است رخ داده باشد ارایه نکرده.»

به گفته ی بسلاف، اگر یک چنین جرم بزرگی به زمین بخورد، دهانه ای که پدید می آید بزرگ تر از آن خواهد بود که دیده نشود، به ویژه اگر تنها چند هزار سال از برخورد گذشته باشد. وی به دهانه ی شهابی آریزونا اشاره می‌کند که سه برابر کهن‌تر است و توسط جرمی پدید آمده که "از دیدگاه انرژی انفجاری، یک میلیون بار کوچک تر بود".

بسلاف می گوید: «دهانه ی شها‌سنگی آریزونا یک دهانه ی برخوردی با کانی های برخوردی آشکار و بی ردخور است.» وی می افزاید اگر یک دنباله‌دار ۴ کیلومتری تکه تکه شده بود، می توانسته یک میلیون دهانه ی شهاب‌سنگی به جا بگذارد. پاسخ فایرستون اینست که آب یا یخ می توانسته اند برخورد را جذب کرده و احتمالن هیچ دهانه ای به جا نگذاشته باشند.

بسلاف این را نمی پذیرد. حتی اگر دنباله دار روی ورقه های یخی که بیشتر آمریکای شمالی را پوشانده بودند افتاده باشد، گودالی که زیرش پدید می آمد می بایست هنوز هم اندازه ی چشمگیری داشته باشد. وی می گوید: «امکان نداشت از چشممان پنهان بماند- چنین دهانه ای می بایست بسیار آشکار می بود.»

گفتگوها و شواهد مخالف برخورد در یک تک پژوهش در شماره ی دسامبر ۲۰۱۲ نشریه ی American Geophysical Union منتشر شد.

"ادعاهای خارق العاده نیاز به شواهد خارق العاده هم دارند"
کار بسلاف پژوهش درباره ی برخوردهای پرقدرت و شدید است، ولی ۱۵ دانشمند دیگر روی مقاله ای کار می کنند که در آن، منبع های دیگری برای نادرست بودن وجود یک برخورد ارایه شده است. بسلاف می گوید: «ما همه به روش جداگانه به این نتیجه رسیدیم که شواهد، از وجود یک برخورد داغ‌گلی نورس پشتیبانی نمی کنند. هر یک از ما تکه های بسیار کوچکی از این پازل را در اختیار داشت که با کار روی آن ها توانستیم حلش کنیم.»

برای نمونه، گروه نخستینی که این رویداد را بررسی نمود، اعلام کرد یک لایه ی سیاه پر از کربن، یا به اصطلاح "بوریای سیاه"، در چند جای آمریکای شمالی یافته. این لایه، زغال چوب، دوده، و نانو الماس در بر داشت، موادی که می توانند در پی یک برخورد خشن به وجود بیایند.

ولی برخورد، تنها منبع ممکن برای شکل گیری این مواد نیست. بسلاف می گوید: «چیزهایی که به گفته ی آن ها می توانند از برخورد به وجود آورده باشند الزامن نشانگر ضربه هایی با فشار زیاد نیستند. فرآیندهای دیگری هم هست که می تواند به شکل گیری این منبع ها انجامیده باشد.»

فایرستون درباره ی بوریای سیاهی که در مرکز مکزیک یافته شده می گوید: «در این باره که بوریاهای سیاه دیگری هم وجود دارد حق با بسلاف است، ولی تاریخ این هایی که ما یافتیم به ۱۲۹۰۰ سال پیش، یعنی زمان برخورد می رسد.» وی به پژوهش های جداگانه ای اشاره می کند که در همین پاییز منتشر شد و در آن از جای صدها و هزاران نمونه نام برده شده بود.

با این حال، سن‌یابی با کربن رادیواکتیو روی یکی از این نقاط در گینی میشیگان نشان داد که نمونه های آن آلوده شده بودند. سازندهای سنگی ذوب شده و الماس های میکروسکوپی که سال گذشته در دریاچه ای در مرکز مکزیک یافته شد هم شواهدی از برخورد را نشان می دادند، ولی گروه بسلاف سن لایه ی رسوبی آن منطقه را رد می کنند.

به گفته ی بسلاف استاندارد شواهدی که نشانگر وجود یک برخورد شدید باشند بسیار بالاست، و یافته های گروه پژوهشی نخستین این استاندارد را برآورده نمی کند. همچنین آن ها هیچ مدل فیزیکی که شیوه ی رخ دادن برخورد یا انفجار در هوا را بیان کند ارایه نکردند -- و مدل هایی که خود بسلاف اجرا کرد هم راه به جایی نبرد.

بسلاف می گوید: «تلاش برای آن که بشود ادعا کرد یک رویداد برخوردی بزرگ بدون دهانه و بدون مواد برخوردی آشکار رخ داده بوده واقعن زمان زیادی می خواهد، زیرا برخوردهای بزرگ رویدادهای کمیابیند.» وی می افزاید: «زمانی که کسی ادعا می کند چیزی خارق العاده رخ داده، چیزی فراتر از معمول و با احتمال بسیار کم، و بدون شواهد آشکار و بی ابهام، در آن صورت پیش فرض اینست که چنان چیزی رخ نداده بود.»

فایرستون بر حرفش پای می فشارد: «ادعاهای خارق العاده نیاز به شواهد خارق العاده هم دارند. همه ی شواهد توسط دیگران تایید شده اند. بسلاف برای پشتیبانی از دلایلش هیچ داده هایی در اختیار ندارد، و نیز دلایل مخالفی که بیل نپیر ارایه داده را هم نادیده می گیرد.»


لینک منبع مقاله- مقاله را در منبع اصلی‌ بخوانید

هیچ نظری موجود نیست: