۱۲.۱۰.۹۱

جانِ یک جهان بی‌جان


هنگامی که آزادی این‌جا نیست
تو آزادی هستی
هنگامی که شکوهی این‌جا نیست
تو شکوهی
و آن‌گاه که این‌جا شوری نیست
نه پیوندی میانِ مردم
تو پیوندی تو گرمایی
جانِ یک جهان بی‌جان

لبانت و زبانت
پرسش است و پاسخ است
در بازوان‌ات و در آغوش‌ات
آشتی شعله می‌کشد
و هر هجرتِ نا‌گهان تو
گامی به سوی بازگشت است
تو سرآغاز آینده‌یی
جانِ یک جهان بی‌جان


تو نه گونه‌یی از ایمانی
نه فلسفه
نه فرمانی، نه سربه‌راه
که تن داده باشی

تو آغاز زیستنی
تو، یک زنی
و می‌توانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی
جانِ یک جهان بی‌جان
اثری از‫:‬  اریش فرید




هیچ نظری موجود نیست: