۱۷.۱۰.۹۱

آمریکا یا چین


ایالات متحده از انتهای سال ۲۰۱۱ به تغییر استراتژی خود مبادرت ورزیده و نقطه شروع اعلام این استراتژی که به " دکترین اوباما " معروف شد، سفر اوباما در انتهای سال ۲۰۱۱ به کشورهای آسیای جنوب شرقی و به ویژه دیدار او با رهبران استرالیا بود. پرسش این است که آیا استراتژی آمریکا تغییر یافته است وبه نوعی ما با دکترین جدید آمریکا مواجه هستیم؟ اگرمعتقد باشیم که استراتژی آمریکا واقعا تغییر یافته است، الزامات آن برای منطقه آسیای شرقی چیست؟ و بالاخره تکلیف خاورمیانه و بالاخص خلیج فارس که نقطه تمرکز استراتژی آمریکا ازسال ۱۹۹۱ (با جنگ دوم خلیج فارس) بوده است، چه خواهد شد؟ مخصوصا آیا آمریکا می تواند در بحبوحه بهار عربی منطقه را رها نماید؟
استراتژی امریکا تغییر یافته و مهار چین در دستورکار آمریکا قرارگرفته و در بستر تفکرات استراتژیک آمریکا، این تغییر استراتژی بسیاررئالیستی می نماید. تحلیل منطق رئالیستی و پیشینه آن براین فرضیه مهر تأیید می گذارد. دراین تحلیل ابتدا به منطق رئالیستی این استراتژی می پردازم. پرداختن به این منطق از طرفی نشان خواهد داد که استراتژی آمریکا (از خاورمیانه به آسیای شرقی) تغییر یافته است. مهار چین در کانون استراتژی آمریکا قراردارد. سوال دوم این است که درپرتو تغییر استراتژِی، تکلیف خاورمیانه و بویژه خلیج فارس (از منظر آمریکا) چه خواهد شد؟ فرضیه دیگر نوشتار این است که دیگر خاورمیانه به دلیل تغییر در سه مولفه استراتژی خاورمیانه‌ای آمریکا (تعریف منافع ملی، تهدیدات به منافع ملی و پاسخ ها با این تهدیدات)، آن جایگاه سابق را (که در طی دو دهه از ۱۹۹۱ به بعد داشت) نخواهد داشت و آمریکا در حال بازگشتن به استراتژی قبل از دهه ۱۹۹۰ خود در خلیج فارس موسوم به "موازنه ساحلی" خواهد بود و در خاورمیانه از طریق متحدین خود همچون ترکیه، قطر، عربستان سعودی و نیز با نقش پررنگ متحدین اروپایی خود عمل خواهد کرد.

آن چه نشان می دهد که استراتژی آمریکا واقعا تغییر یافته است اول، مروری برصحبت هایی است که اوباما در دیدار از استرالیا در انتهای سال ۲۰۱۱ داشت؛ دوم، تحلیل ظهور چین وتحلیل بازتاب ظهور چین برتغییر منطقی استراتژی آمریکا و سوم تغییر در سه مولفه فوق الذکرتشکیل دهنده استراتژی خاورمیانه‌ای آمریکا و برعکس اهمیت یافتن سه مولفه در استراتژی آسیایی آمریکا.


اعلام "چرخش استراتژیک" توسط اوباما در استرالیا

اوباما درسفر خود به کشورهای آسیای جنوب شرقی در ماههای انتهایی سال2011 در استرالیا خبر از "چرخش استراتژیک" داد. مفهوم چرخش استراتژیک برگرفته از کتاب مرجع پدر ژئوپولیتیک بریتانیایی آلفرد مکیندراست که در زمانهای گوناگون روسیه و سپس چین را دو قدرت محوری تلقی می کرد که بزگترین تهدیدات را به کشورهای آنگلو ساکسون و پس ازجنگ جهانی دوم به آمریکا ارائه نموده اند.(Engdahl, Sep, 02, 2012) ازاین تعبیر چرخش استراتژیک بسیاری در محافل فکری تحت عنوان دکترین جدید آمریکا نام برده اند که علی الظاهر پس از یک دهه حضور نظامی درخلیج فارس (پس از جنگ عراق) حالا پس از خروج از عراق در دسامبر2011 و خروج وعده داده شده بعدی از افغانستان (درسال2014)، آمریکا تمام تمرکز خود را برآسیای جنوب شرقی معطوف خواهد نمود. سخنان اوباما در استرالیا گویای اهمیت آاسیای شرقی در استراتژی جدید آمریکا و تهدید چین است:

آمریکا نقش بلند مدتی در شکل دادن به این منطقه وآینده آن ایفا خواهد نمود... ما منابع و بودجه لازم برای حضور نظامی قوی خود در این منطقه اختصاص خواهیم داد. ما توانایی بی نظیر خود را در جهت انتقال قدرت و بازداری از تهدیدات به صلح حفظ خواهیم نمود. ...ماقدرت پاسیفیک هستیم و درچنان جایگاهی باقی خواهیم ماند. ما در حال نوسازی جایگاه دفاعی مان در اطراف آسیا پاسیفیک هستیم. ولی جایگاه نیرویی ما انعطاف پذیر خواهد بود طوری که بتوانیم آزادی عمل خود را در منطقه حفظ نماییم. ما می توانیم به چالش های مشترک[با متحدینمان] همچون تکثیر[ تسلیحات]، امنیت دریایی، بپردایم.( Engdahl, Sep 02, 2012 )


تحلیل ظهور چین

چند سال گذشته نیکلاس کریستوفر مفسر نیویورک تایمز چین سال 2000 را با آلمان قدیم مقایسه کرده بود: رنجیده و خشمگین، بی رحم و توسعه طلب و دارای توانایی بالقوه نظامی جهت تحقق جاه طلبی هایش"(Cox, 1989). برخی در محافل آمریکا چین را فقط مشکل منطقه ای تلقی نمی کنند بلکه آن را یک قدرت سنتی در حال ظهور می دانند که روزی ممکن است وارد جنگ با تنها قدرتی شود که در مقابلش ایستاده است: آمریکا(ابراهیمی،14:1390). در واقع (درتصور آمریکاییها) ترکیبی از تاریخ، جغرافی و تواناییهای بالقوه چین می تواند به شکل طبیعی آن را تهدید به منطقه و در نتیجه دشمن ایالات متحده سازد (همان). هرچند که چینی ها به خاطر بارمنفی " ظهورصلح آمیزچین" بیشتر تمایل دارند که از تعبیر" توسعه صلح آمیز چین" صحبت کنند (Gotwald and Duggan, April 2011:4)، ولی محافل غربی معتقدند ظهور چین صلح آمیز نخواهد بود و صلح و ثبات بین المللی را به خطر خواهد انداخت. آنها در تحلیل خود به نظریه های روابط بین الملل و یا به ویژگی قدرت های در حال ظهور گذشته استناد می کنند (Goldstein, 2005). خانم رایس، وزیر خارجه سابق آمریکا، معتقد بود که چین نه همکار استراتژیک بلکه یک رقیب استراتژیک است و امریکا باید پاسخ واقعگرایانه به تهدید چین بدهد. او اعتقاد داشت که چین یک قدرت تجدیدنظر طلب بوده و بایستی مهارگردد (Rousseau, 2003:14) ولی آمریکا با حضور گسترده نیروهای نظامی خود درزمان بوش پسر در خلیج فارس و همین طور در افغانستان بالطبع توانایی تغییر استراتژی نداشت و منتظرخروج نیروها از عراق و در مرحله بعدی از افغانستان بود که با خیال راحت بتواند به تغییر استراتژی مبادرت نماید. به نظر می رسد که با تغییر استراتژی اوباما در ماههای اخیر و تأکید بر شرق آسیا به جای خاورمیانه، دوباره چین مثل دوره بوش پسر یک رقیب استراتژیک تلقی می گردد تا همکار استراتژیک.

با تقویت توان نظامی جمهوری خلق چین، به دنبال رشد اقتصادی سرسام آور این کشور، ایالات متحده آمریکا از آغاز قرن جاری در سند امنیت ملی خود، به تمرکز بر کنترل حوزه نفوذ چین تاکید ورزیده است. این امر در پی تحرکات وتشدید فعالیت های نیروی دریایی چین می باشد و بناست که چین زیردریایی اتمی خود را تا پایان سال2014 به آب بیندازد. سخنگوی نیروهای آمریکایی در منطقه هدف از این تحرکات آمریکا را آمادگی برای درگیری تمام عیار با نیروی دریایی دشمن در یک لحظه بیان نموده است (LHV News,1391,).این نشان می دهد که واقعا درکانون استراتژی جدید آمریکا مهار چین قرار دارد. جالب این که در محافل غربی دیگر سوال این نیست که آیا چین ظهور خواهد کرد یا نه بلکه سوال این است که ظهورآن کی خواهد بود.

تکلیف خلیج فارس و خاورمیانه

اگر مفهوم استراتژی را با بهره گرفتن از مباحث دهشیار تحلیل کنیم، استراتژی دارای سه جزء؛ منافع ملی، تهدیدات به منافع ملی (یا تصور تهدید) و بالاخره پاسخ ها به آن (تهدیدات) می باشد (دهشیار، 39:1386-9). به عنوان مثال آمریکا پس از جنگ سرد، خلیج فارس را به نقطه ثقل استراتژیک خود(جایگزین اروپای شرقی در جنگ سرد) مبدل ساخت وپس از تئوری پردازیهای گوناگون از جمله نظریه برخورد تمدن های هانتینگتون خاورمیانه به مرکز ثقل استراتژی آمریکا بطور واقع گرایانه مبدل شد و این امر درپرتو یازده سپتامبر کاملأ عملی شد. خلیج فارس منطقه استراتژیکی بود که منافع ملی آمریکا را تأمین می کرد؛ دسترسی به انرژی، حفظ متحدان کلیدی خود (ودرخاورمیانه حفظ رژیم اسرائیل)، کنترل تسلیحات، جلوگیری از رادیکالیسم تعریف منافع ملی آمریکا دراین حوزه بود. تهدیدات به این منافع(در تصور آمریکاییها)؛ رادیکالیسم، برخی گروه های اسلامی، بازیگران بزرگ منطقه ای بویژه جمهوری اسلامی ایران (ودر گذشته عراق زمان صدام) بودند. پاسخ آمریکا؛ حضور پیشرو آمریکا(Forward Strategy)، سیاست مهار دوگانه (ایران و عراق)، تضعیف عراق درنتیجه این مهار و در نهایت سرنگونی صدام، تشدید تحریمها برعلیه کشورمان برای تضعیف آن، و بطور کلی در کل خاورمیانه پس از11سپتامبر؛ استراتژی ایجاد اصلاحات سیاسی، اقتصادی تحت عنوان خاورمیانه بزرگ بود. این سه (تعریف منافع ملی، خطرات به منافع ملی، و پاسخ به خطرات)، استراتژی آمریکا را بطور رئالیستی از پس از پایان جنگ سرد نمودار می سازد.
حال در خاورمیانه، دراین سه مولفه استراتژی، چه اتفاق افتاده است که آمریکا تمرکز خود را از این منطقه در حال از میان برداشتن است. نگارنده براین اعتقاد است که از منظر رئالیستی، منطقه آسیای شرقی این جایگاه پراهمیت را برای آمریکا خواهد داشت. بطور خیلی مختصر دیگر عراق صدام وجود ندارد (قابل مقایسه با خلأ شوروی پس از پایان جنگ سرد که باعث تغییر استراتژی آمریکا از اروپا به خلیج فارس شد). برآوردهای جدید نشان می دهد که آمریکا درآینده نزدیک به بزرگترین تولید کننده انرژی تبدیل خواهد شد و این چیزی است که در هفته‌های اخیرازطرف آژانس بین المللی انرژی گفته شد. آمریکا در بحبوحه قیامهای عربی خود را با آن تطبیق داده ونگارنده ازآن تحت عنوان انطباق در سیاست خارجی آمریکا (ابراهیمی، سایت دیپلماسی ایرانی،۱۸آذر۱۳۹۱) نام برده است و به مدیریت پشت پرده و به نیابت از متحدین خود همچون ترکیه و بازیگرانی همچون عربستان سعودی و قطربه مدیریت تحولات در خاورمیانه خواهد پرداخت. همین طور در برخی از بخش‌های خاورمیانه از جمله در شمال آفریقا، نقش کشورهای اروپای برجسته خواهد شد. بازیگری کشورهای اروپایی در لیبی اتفاقا سرآغازی برای این تغییر بود. ولی این به معنای رهایی خاورمیانه از سوی آمریکا نیست بلکه این تغییر استراتژی در منطقه است که نگارنده در دوسال پیش در همایش بین المللی خلیج فارس از احتمال بازگشت آمریکا به سیاست خلیج فارسی قبل از۱۹۹۱، موسوم به سیاست موازنه ساحلی،(ابراهیمی، ۱و۲آذر۱۳۸۹( صحبت کرد که بعدا در هنگام خروج نیروهای آمریکایی ژنرال کارل هورست، رئیس فرماندهی مرکزی آمریکا تعبیر" بازگشت به آینده" کرد. اودر توضیح بیشتر این استراتژی گفت: "ما با بازگشت به مسیری را که قبل از حضور گسترده در منطقه داشتیم، بررسی می کنیم. ... آن مبتنی بر اتکاء به فرماندهی ازطریق آرایش نظامی کوچکترومشارکت آموزشی با نیروهای نظامی منطقه‌ای خواهدبود" (سایت فرارو) که با تسامح همان بازگشت به سیاست دهه ۱۹۸۰ آمریکا می باشد (منتها ازطریق انطباق با تحولات جدید مثل انعطاف پذیری در جابجایی نیروها بواسطه انقلاب در امور نظامی).

نتیجه این که استراتژی آمریکا تغییر یافته است. علی الظاهر توانمندی آمریکا و اتحاد آمریکا در گرو وجود دشمن (و اگر نباشد دشمن سازی) است. تاریخ آمریکا نشان می دهد که دشمن یا دشمن سازی نقش بزرگی در سیاست خارجی آمریکاییها ایفا نموده است. اصولأ آمریکا تفوق خود را در نتیجه دشمن در جنگ جهانی دوم (آلمان) و سپس دشمن سازی شوروی بدست آورده است. این چیزی است که در خلیج فارس هم این کارراکرده اند و ازطریق ایران هراسی بسیاری از کشورهای عرب منطقه را بسوی خود جلب کرده اند. اکنون بایستی به سراغ دشمن دیگری رفت وآن چین است. آمریکاییها مدتهاست که آن را تئوریزه کرده اند و اصولأ تعبیر" ظهور چین" (که پسوند صلح آمیز آن را اغلب نادیده می گیرند) تعبیر آمریکاییهاست واکنون بهترین فرصت برای ایستادگی در برابرآن است. ولی باید گفت که آمریکاییها مهارت بزرگی درتعدیل آرمانهای خود در پرتو واقعیت‌ها دارند. اگر دریک دهه آینده صحبت از جنگ سرد (بین آمریکا و چین) دیگری شود، نباید تعجب کرد. ۱۶

منابع

۱- ابراهیمی، شهروز(۱۳۹۰)، " نقش چین در خلیج فارس "، اطلاعات راهبردی، اردی بهشت.

۲- ----------------- (۱۳۹۱)، "رقابت آمریکا و روسیه در خاورمیانه"، سایت دیپلماسی ایرانی،

www.diplomacyirani.ir

۳- --------------- (۱۳۸۹)، " آمریکا و روند ترتیبات امنیتی منطقه خلیج فارس: چشم انداز و چالشها"، در؛ بیستمین کنفرانس بین المللی خلیج فارس: همکاری فراگیر در خلیج فارس- فرایندهای توسعه و ثبات منطقه ای، بندر عباس، ۱و۲آذر.

۴- سایت فرارو، "آمریکا به دنبال حضور در خلیج فارس پس از خروج از عراق".http://www.fararu.com/prtgyu۹y.ak۹wy۴prra.html

۵- تقویت حضور ناوگان دریایی ایالات متحده در مرزهای استراتژیک چین.

www.LHWnwes.com

۶- دهشیار، حسین، سیاست خارجی و استراتژی کلان ایالات متحده آمریکا(۱۳۸۶)، تهران: نشر قومس

۷- گتولد، جرن- کارستن اند گوگگن، نیلل(۲۰۱۱)، “Expectations اند ادپتتین: China’s فریگن پلیکیس این ا چنگینگ گلوبال Environment”, وول.۲، نو.۱.

۸- انگدهل، ویلیام(۲۰۱۲)، “Obama دکترین: چین ایز تاه نیو ‘Enemy Image’”, سپس ۰۲.

۹- گلدستین، اوری ،(سپتامبر ۲۷،۲۰۰۵)، “China`s گرند استراتژی اند یو.س. فریگن Policy”.http://www.fpri.org/ انتس/ ۲۰۰۵ ۰۹۲۷.آسیا.گلدستین. چینگ رندست ر ا تقی.هتمل

۱۰- روسو، دوید،(ای آگوست ۲۰۰۳)، “تاه ریسه اوف چین تهروق رئالیست، لیبرال اند کنستروکتیویست Lenses”, پیپر پرپرد فورد تاه انوال میتینگ اوف تاه آمریکن پولیتیکال ساینس اسکیتین، آگوست ۲۸- ۳۱، ۲۰۰۳، فیلادلفیا، اویلبل اعت:http://www.allacademic.com/meta/p_mla_apa_research_citation/۰/۶/۴/۵/۴/p۶۴۵۴۷_index.html

۱۱- کاکس، م، (۲۰۰۱)، “International هیستوری سینکه ۱۹۹۰,” این بیلیس، ج.، اسمیت، س. (عدس)، تاه گلبلیزتین اوف ورلد پالیتیکس (۲نند ادیتین)، آکسفورد یونیورسیتی پرس.

هیچ نظری موجود نیست: