۱۷.۱۰.۹۱

حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

میلاد آدم:

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد

آدم از بهشت بیرون آمده میگوید:


چه خوشست زندگی را 

همه سوز و ساز کردن
دل کوه و دشت و صحرا 

بدمی گداز کردن
ز قفس دری گشادن به فضای گلستانی
ره آسمان نوردن به ستاره راز کردن
به گداز های پنهان به نیاز های پیدا
نظری ادا شناسی بحریم ناز کردن
گهی جز یکی ندیدن به هجوم لاله زاری
گهی خار نیش زن را به گل امتیاز کردن

قسمتی‌ از شعر تسخیر فطرت -مجموعه پیام مشرق از زنده یاد اقبال لاهوری 




هیچ نظری موجود نیست: