اردكهای كاكُلی، درهم
بر شاخسارها بهخواباندرَند.
شبِ یخبندان
صدای بیوقفهی بالهای
اُردكهای كاكُلی.
برگ درختانی كه
در این بامدادان فرومیریزد
بارانِ دوشینه را پنهان میكند.
درختِ كاج به دل دارد
یادِ آن كس را
كه به نظارهی برفاش در باغ اشتیاقی آتشین بود.
ما از پهنهی این جهان میگذریم
در جستجوی پناهی،
هم بدانگونه كه از بارانِ زمستانی!
[آنچه مایهی ترس آدمی است مرگ است. آدمی مرگ را چیزی همچون باران زمستانی به تصوّر در میآورد كه احتمالاً از آسمان بر سرش نازل خواهد شد؛ و لاجرم عمرش را سراسر در جستجوی پناهی طی میكند. و این نادانی محض است. چرا كه مرگ، ذاتاً، چیزی جز نفْس طی عمر نیست. پس آدمی نادانسته فرصت زندگی خود را تباه میكند، به دور از زندگی و به دور از جهان. در هراس از مرگ به پناهگاه میتَپَد، بی آنكه بداند در این پنهانگاه مرگ در كنار اوست و به رغم گمان باطل خویش، از زندگی است كه روی نهان كرده!]
هایکو، شعر ژاپنی با شرحی از شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر