۱۱.۳.۹۱
تبّ کنگو در ترکیه..... تب كنگو چیست؟
برای اطلاع هموطنان ایرانی که هدف مسافرت به کردستان اشغالی ( ترکیه جعلی) را دارند، بیماری مسری و کشندهای بنام تبّ کنگو در این کشور بشدت شیوع یافته و منجر به کشته شدن تعداد بسیاری از مردم شده! امروز ۳۱/۰۵/۲۰۱۲ تعداد ۸۰ توریست از کشورهای اسکاندیناوی، سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، در ترکیه دچار مسمومیت خوراکی شدند که خوشبختانه نجات پیدا کردهاند.
بیماری تب كنگو بیماری حاد تب دار، خونریزی دهنده و كشنده است كه ازطریق گزیدن كنه یا تماس با خون و ترشحات یا لاشه دام و انسان آلوده منتقل میشود.
واتیکان ...... Vatican
واتیکان با ۱۰۸ هکتار مساحت، کوچکترین کشور مستقل جهان، و پایتخت معنوی ۱،۱۸ میلیارد پیرو مذهب کاتولیک در جهان است. این کشور دست کم با ۱۷۴ کشور جهان روابط دیپلماتیک دارد.
واتیکان از سریر مقدس که نام حوزهٔ اسقفنشین این شهر است، متفاوت است. واتیکان دولتشهری مستقل است که در سال ۱۹۲۹ با توافق مقامات سریر مقدس و بنیتو موسولینی نخستوزیر ایتالیا بنیان نهاده شد، اما قدمت سریر مقدس به دوران امپراتوری صفوی میرسد. سریر مقدس عالیترین اسقفنشین کلیسای کاتولیک و حکومت مرکزی کلیساهای کاتولیک بشمار میرود و در جامعهٔ بینالمللی یک واحد مستقل واجد حاکمیت بشمار میرود که موضوع حقوق بینالملل است و در بسیاری از کشورها سفارتخانه و در بسیاری از سازمانهای بینالمللی عضویت دارد. سفرای این کشور و نمایندگان پاپ نیز بطور رسمی نماینده و سفیر سریر مقدس نامیده میشوند و نه دولت شهر واتیکان. همچنین مصوبات واتیکان بزبان ایتالیایی منتشر میشود اما اسناد رسمی سریر مقدس بزبان لاتین است. این دو واحد حتی گذرنامههای متفاوتی نیز صادر میکنند. سریر مقدس گذرنامههای دیپلماتیک و خدماتی را صادر میکند و واتیکان گذرنامههای عادی.
واتیکان از سریر مقدس که نام حوزهٔ اسقفنشین این شهر است، متفاوت است. واتیکان دولتشهری مستقل است که در سال ۱۹۲۹ با توافق مقامات سریر مقدس و بنیتو موسولینی نخستوزیر ایتالیا بنیان نهاده شد، اما قدمت سریر مقدس به دوران امپراتوری صفوی میرسد. سریر مقدس عالیترین اسقفنشین کلیسای کاتولیک و حکومت مرکزی کلیساهای کاتولیک بشمار میرود و در جامعهٔ بینالمللی یک واحد مستقل واجد حاکمیت بشمار میرود که موضوع حقوق بینالملل است و در بسیاری از کشورها سفارتخانه و در بسیاری از سازمانهای بینالمللی عضویت دارد. سفرای این کشور و نمایندگان پاپ نیز بطور رسمی نماینده و سفیر سریر مقدس نامیده میشوند و نه دولت شهر واتیکان. همچنین مصوبات واتیکان بزبان ایتالیایی منتشر میشود اما اسناد رسمی سریر مقدس بزبان لاتین است. این دو واحد حتی گذرنامههای متفاوتی نیز صادر میکنند. سریر مقدس گذرنامههای دیپلماتیک و خدماتی را صادر میکند و واتیکان گذرنامههای عادی.
۱۰.۳.۹۱
روسیه سال ۱۹۷۹ از نگاه ولدیمیر سکلأو عکاس روسی
این عکسها مربوط به ۳۴ سال پیش روسیه است. مقایسه وضعیت اجتماعی سال ۱۹۷۹ میلادی، برابر با ۱۳۵۷ شمسی، یعنی ۳۴ سال پیش ایران با ۳۴ سال پیش روسیه جالب و فکر برانگیزه ، همچنین دیدن اینکه کشور همسایه شمالی ما ظرف این ۳۴ سال به کجا رسیده و ما در کجا قرار داریم!
عکسهای که این عکاس روسی از اجتماع و زندگی روزانه آن زمان مردم روسیه گرفته، تاریخ گویای ایست که حقیقت را بیشتر و بهتر از هر نوشتاری به آیندگان نشان میدهد. کاری که عکاسان ایرانی میبایستی بیشتر به آن بپردازند.
این مجموعه شامل ۹۴ عکس از زندگی روزانه مردم روسیه است.
که خاک کیان ملک موران شده .... لگد مال سم ستوران شده.... فردوسی
چندی پیش در یکی از سایتهای ایرانی اخوندی که همهٔ موجودیت و افتخار زندگیش در حفظ کردن حرفهای اعراب و دین ساختگی اسلام در ۳۰۰ سال پیش دور میزند، در حد رقت آور و با استدلالهای آخوندی در مقام دفاع از دین تحمیلی اعراب به ایرانیها برآمده بود. اعرابی که از زور گرما و گرسنگی و تشنگی، مانند شتر همواره کف در دهان داشتند و هنگام حرف زدن این کف را به صورت همدیگر میپاشیدند و همهٔ فعالیت زندگی و تراوشات مغزی و هنرشان از این گوشه به آن گوشه خزیدن و یا چمباته زدن بود، و اگر ایران نبود نسلشان تا بکنون منقرض شده بود.
اخوندی که در نقش روانپزشک ظاهر میشود، جامعه ایرانیهای خارج از کشور را شناسی میکند و همه اینها را میخواهد در یک مقاله به اثبات برساند، نهایتا در چشم عاقلا ترحم انگیز میشود. بهرحال یکی از این دست آخوندها مقالهای نوشته و در آن در نقش یک روانشناس و یک جامعه شناس توأما ظاهر شده و در مورد به اصطلاح خارج نشینان، اظهار فضلی کرده مینویسد:
اکثر ایرانیهایی که از کشورشون مهاجرت کردهاند، مبتلا به بیدینی شده و اعتقاد بدین و مذهب در آنها کم رنگ و یا بکلی بیرنگ مینماید و در عوض ملی گرایی در آنها رشد کرده و وطن دوست شدهاند، و دلیل آن را هم آخوند روانشناس ما، جا نیفتادن ایرانیهای خارج از کشور در اجتماع کشورهایی است که در آنها زندگی میکنند میداند!!!
اخوندی که در نقش روانپزشک ظاهر میشود، جامعه ایرانیهای خارج از کشور را شناسی میکند و همه اینها را میخواهد در یک مقاله به اثبات برساند، نهایتا در چشم عاقلا ترحم انگیز میشود. بهرحال یکی از این دست آخوندها مقالهای نوشته و در آن در نقش یک روانشناس و یک جامعه شناس توأما ظاهر شده و در مورد به اصطلاح خارج نشینان، اظهار فضلی کرده مینویسد:
اکثر ایرانیهایی که از کشورشون مهاجرت کردهاند، مبتلا به بیدینی شده و اعتقاد بدین و مذهب در آنها کم رنگ و یا بکلی بیرنگ مینماید و در عوض ملی گرایی در آنها رشد کرده و وطن دوست شدهاند، و دلیل آن را هم آخوند روانشناس ما، جا نیفتادن ایرانیهای خارج از کشور در اجتماع کشورهایی است که در آنها زندگی میکنند میداند!!!
البته من بجز چند سطر اول مقاله، وقت و انرژی بیشتری خرج آن نکردم، چرا که از همان چند سطر اول عمق بی محتوایی و کلیشهای بودن مقاله بوضوح تو ذوق خواننده میزد. ولی بجبران زمانی که برای خواندن همان چند خط، هدر دادم، چند خطی در این رابطه مینویسم.
اولا بیان اینکه اکثر ایرانیهای مهاجر، نسبت به مذهب نظری دگرگون یافتهاند، چیزی در حد غیب گویی، آن هم از نوع با چشمِ بسته آن است، چیزی که عیان باشد حاجتی به بیان ندارد، و این آخوند پیزوری با بیان واضحات دفتری را چون دل خویش سیاه کرده است.
ولی اگر مانند این آخوند مقاله نویس، قرار به کیلویی و کلیشه ای، سخن گفتن و نوشتن باشد، میتوان در جواب، ادعا کرد که هیچ عاقلی در دنیا پیدا نمیشه که از جماعتی گریخته از دین، و خانه و کاشانه از دست داده به خاطر دین و آواره شده به سبب دین، این انتظار را داشته باشد که هنوز مذهبی باشند، مگر اینکه به اقلیم عقل و خرد راهی نیافته باشند.
اما این جواب همانطوری که نوشتم، کلی گویی و کلیشه ایست. حقیقت این است که لامذهب شدن اکثر ایرانیهای مهاجر بدلایل گوناگون و پیچیده صورت گرفته است که از آنجمله میتوان بچند مورد زیر اشاره کرد:
- بیرون آمدن از زیر فشار و تبلیغات مذهبی و رها شدن اندیشه از زیر منگنهٔ گناه و ترس از یک سؤ
- از سوی دیگر دیدن مردمی که هیچ گونه اعتقادات مذهبی، بخصوص از نوع اسلامی آن را ندارند ولی بسیار خوشحالتر و خوشبخت تر و موفقتر و از همه مهمتر انسانیتر، بزندگی ادامه میدهند تا مردمی که معتقد به دو جین عرب مفلوکند، که تا همین ۳۳ سال پیش، هشتشان گروی نه شان بوده و اکثرا هم یا کشته شدن یا تو سرشان زده شده و یا در فقر و فلاکت مردند، و همین مقایسه ذهنیت تقدّس گرایانه آنان را نسبت به اجساد این اعراب، بکلی پاک کرده، و یا به قول این آخوند مقاله نویس، کم رنگ و یا بیرنگ کرده و در نتیجه بهتر میتوانند مطالب حماقتبار مذهبی که بمرور زمان، به آنها تلقین و تحمیل شده است را ببینند و به نادرستی آنها پی ببرند.
و یا بزبان سادهتر اکثر به اصطلاح خارج نشینها دریافته اند که خدا هم به این مردم که نه مرده پرستند و نه دخیل بندِ حرفه ای بت پرست، توجه و لطف و محبت بیشتری دارد تا آنان که مردگان و مقبرهایشان را بجای خدا نیایش میکنند!
مردمی که بهشان یاد دادهاند، بجای نیایش و سپاس زیبایها، و لذت بردن از نعمتهایی که خدا در اختیارشان نهاده، و انکار زشتیها و پلیدی ها، مرتبا بدنبال مرگ و مرده بدوند و مرگ را که یک پدیدهٔ طبیعی و خواست خداوند میباشد، را محور زندگی زنده گان قرار داده، و حماقت بار و ابلهانه تو سر و کله خویش بکوبند
و مرتبا عزادار باشند و اشک بریزند، چرا که خدا مرگ فردی را قرنها پیش به او داده. تو گویی میبایستی خداوند، بین آن دسته از اعراب دوران جاهلیت و دیگر مردم فرق میگذاشته و به آنان عمر جاودان میداده و چون اینچنین نشده میبایستی تا قرنها بعد از آن هم ایرانی تو سرو کلهٔ خود بکوبد. ای ننگ بر حماقت.
خداوند بسیار رحمان و رحیم است که بر اینچنین مردم آنچنان خشم نمیگیرد که بر قوم لوط گرفت و آنان را از صف روزگار بر نمیدارد و بهمین زجری که میکشند، بسنده کرده و ظالمینی را بر آنها گمارده است تا هم مالشان را ببرند هم جانشان را بگیرند و هم با آنها بازی کنند و هر زمان اراده میکنند با عوض کردن نام یک گوشهٔ از کشورشان زجر کششان کنند و بریش و گیسشان بخندند، و از طرفی هم با نوشن چنین مقالاتی به شعورشان توهین کنند.
دلیل دیگر مذهب گریزی مردم گریخته از توحش آخوند، یا به قول آخوند ها، خارج نشین ها، دسترسی خارج نشینها بمنابع خبری مختلف و بسیاری است که فریب و چند چهرهگی عاملین مذهب یعنی آخوندها را بر آنها نمایان کرده است. آگاهی و اطلاعات، دلیل محکم دیگریست که فرد را از خرافات و اعتقاد به انجمنهای مذهبی افراطی ابلهانه نظیر شیعه برحذر میدارد.
نویسنده مقاله، آگاهانه و یا بیشتر از روی حماقت سعی در متقاعد کردن مخاطبین داخل ایران با این مطلب دارد که اگر ایرانیهای مهاجر لامذهب شدهاند، به این دلیل نیست که مذهب ایرادی دارد، بلکه دلیلش این است که در خارج آنها را ببازی نگرفتهاند، غافل از این که حرف و استدلالهای باسمهای و بی محتوایی از این دست، دیگر راهی بجایی باز نمیکند و در ایران و بر اثر اعمالی که آخوندها و نوکرانشان بنام خدا و مذهب انجام دادهاند، و به دلیل تماس مستقیم و بی واسطهٔ مردم با مذهب، در ضمیر ناخودآگاه هر ایرانی، انزجار از مذهب، آرام آرام، آنچنان قوّتی میگیرد که در اولین فرصت، تمامی این سالها مذهبی بودن را بالا خواهند آورد و آنرا برای همیشه تف خواهند کرد.
۹.۳.۹۱
جشنواره بزرگ فرهنگ پارس در هند
بعنوان یک ایرانی و به سهم خودم، از کسانی که در تهیه این کار زیبا تلاش کردند، از صمیم قلب سپاس دارم.
این مجموعه زیبا بکمک ۳۰۰ هنرمند از سراسر هندوستان و ظرف مدت ۲ ماه، برای جشنواره بزرگ پارس ساخته شده است. در این جشنواره، فرهنگ ، معماری، غذاها، نوشیدنیها ، سرود و موسیقی و رقصهای سنتی پارس (ایران) معرفی و نمایش داده می شود. طراح این فستیوال جیمی میستری هندی می باشد.
قیمت این خاک بواجب شناس , خاک سپاسی بکن ای ناسپاس
در ویدئو کلیپ زیر، شاهد فیلم کوتاهی هستیم که بوسیلهٔ یک فعّال آزادی از تظاهرات نژادپرستانه و ضّد سیاه پوستان مهاجر ، که در روز چهارشنبه گذشته در تلاویو از طرف عدهای از مردم اسرائیل برگزار شد، گرفته شده است.
این تظاهرات ابتدا با سخنرانیهایی بر علیه سیاه پوستان پناهنده شروع و در انتها به خشونت کشیده می شود و اسرائیلیها به خودرو حامل پناهندگان سودانی حمله کرده و مغازهای را تخریب میکنند. گفته میشود که این تظاهرات در اعتراض به موجی از دزدی و تجاوز که ظاهراً به پناهندگان سودانی نسبت داده میشود، شکل گرفته شده است.
۱۷ تن در جریان این تظاهرات از طرف پلیس بازداشت شده اند.
تفاوت کار ما مردم ایران با مردم اسرائیل در اینجاست که، دولت اشغالگر و نژاد پرست جمهوری اسلامی، به افغانیهایی که به ایران پناهنده شدهاند سخت میگیرد و آنان را آزار میدهد، و مردم ایران با وجودی که موج عظیمی از تجاوزات ، دزدی و قتل و قاچاق را از طرف این پناهندگان دیده اند ولی همچنان تحمل کرده، و بر ضّد دولت فاشیست جمهوری اسلامی هم اقدام و به حمایت از این پناهندگان برمیخیزند.
ولی درعوض برعلیه این مردم شریف تبلیغات راه انداخته و انگ نژاد پرستی به این ملت تحت ظلم و زندانی میزنند. و سئوالی که اینجا مطرح میشه اینستکه، آیا کار مردم اسرائیل درست است که از کشورشان و مردمشان در مقابل هرگونه جنایت ( حتی دزدی یک حوله از فروشگاه) ایستاده و از آنان حمایت میکنند و کاملا بیخیال این هستند که آنان را نژاد پرست بخوانند ( شاید حتی به این نژاد پرستی هم افتخار بکنند) یا ما ایرانیها که همه چیز را نسنجیده انجام میدهیم، و حامی متجاوزین به مملکتمان بهرشکل آن هستیم، تا جای که بعد از قرنها همین متجاوزین وقتی جا گیر پا گیر میشوند، یا حاکم و سلطان میشوند و یا در صدد تجزیه کشورمان برمیایند.
۸.۳.۹۱
ماریانه فون ویلمر ...... Marianne von Willemer
دیوان غربی ـ شرقی گوته نه تنها برای آلمانها، بلکه برای ایرانیها نیز اثری با اهمیت است. گوته این اثر را در سال ۱۸۱۵ تحت تأثیر ادب فارسی مینویسد و بهویژه حافظ را بسیار میستاید و آرزو دارد که شاگرد حافظ بوده و در جهان معنوی با حافظ جامی شراب بنوشد. در دیوان غربی شرقی یوهان ولفگانگ فون گوته اما قلم دیگری نیز نقش دارد. اشعاری زیبا سرودهی ماریانه فون ویلمر که به دیوان بُعد و ژرفای تازهای میبخشد و اشعار عاشقانهی دیوان را به گفتوگویی میان دو عاشق تبدیل میسازد.
ماریانه فون ویلمر (۲۰ نوامبر ۱۷۸۴ تا ۶ دسامبر ۱۸۶۰ در فرانکفورت)، سراینده برخی از اشعار دیوان غربی شرقی گوته؛ اشعاری که از زیباترین گفتگوهای عاشقانهی ادبیات جهان به شمار میآیند.
مادر ماریانه هنرپیشهی تئاتر بود و ماریانه هم همانند مادر از نوجوانی بازیگری میکرد. از آنجا که بانکدار ثروتمند یوهان یاکوب فن ویلمر، ماریانهی ۱۴ ساله را با بازیگری زیبایش بسیار میپسندد، او را از مادرش میخرد و آیندهی مادر را تأمین میکند. ماریانه ابتدا فرزندخواندهی بانکدار و سپس معشوقه و همسر میشود. در سفری طولانی که گوته به گربرموله دارد و مهمان خانوادهی ویلمر میشود، علاقه و عاطفهای شورانگیز میان او و ماریانه ایجاد میگردد. عشق استعداد شاعرانهی ماریانهی جوان را شکوفا میکند و از هنرپیشه و رقصنده، شاعر میسازد. تأثیر ادب شرق بر گوتهی ۶۵ ساله در کنار عشق او به ماریانه فون ویلمر ۳۰ ساله به دیوان ابعادی تازه میبخشد، تا جایی که در زلیخانامه گوته خودش را حاتم مینامد و ماریانه را زلیخا و دو عاشق در زلیخانامه با یکدیگر به سخن مینشینند.
گوته در دیوان نام حاتم را بر خود میگذارد و بر معشوقهاش ماریانه نام زلیخا. و زیباترین سرودههای این بخش از جمله "باد غرب" و "باد شرق" سرودهی ماریانه است:
"...و تو ای باد، به راهت ادامه ده
از برای یاران و همه غمزدگان
آنجا که دیوارهای بلند بسوزند و از میان روند
عزیز خود را باز خواهم یافت..."
اما تنها سالها پس از مرگ گوته و ماریانه بر جهانیان آشکار میگردد که شاعرهای نیز در سرودههای دیوان نقش داشته است.
ماریانه فون ویلمر (۲۰ نوامبر ۱۷۸۴ تا ۶ دسامبر ۱۸۶۰ در فرانکفورت)، سراینده برخی از اشعار دیوان غربی شرقی گوته؛ اشعاری که از زیباترین گفتگوهای عاشقانهی ادبیات جهان به شمار میآیند.
مادر ماریانه هنرپیشهی تئاتر بود و ماریانه هم همانند مادر از نوجوانی بازیگری میکرد. از آنجا که بانکدار ثروتمند یوهان یاکوب فن ویلمر، ماریانهی ۱۴ ساله را با بازیگری زیبایش بسیار میپسندد، او را از مادرش میخرد و آیندهی مادر را تأمین میکند. ماریانه ابتدا فرزندخواندهی بانکدار و سپس معشوقه و همسر میشود. در سفری طولانی که گوته به گربرموله دارد و مهمان خانوادهی ویلمر میشود، علاقه و عاطفهای شورانگیز میان او و ماریانه ایجاد میگردد. عشق استعداد شاعرانهی ماریانهی جوان را شکوفا میکند و از هنرپیشه و رقصنده، شاعر میسازد. تأثیر ادب شرق بر گوتهی ۶۵ ساله در کنار عشق او به ماریانه فون ویلمر ۳۰ ساله به دیوان ابعادی تازه میبخشد، تا جایی که در زلیخانامه گوته خودش را حاتم مینامد و ماریانه را زلیخا و دو عاشق در زلیخانامه با یکدیگر به سخن مینشینند.
گوته در دیوان نام حاتم را بر خود میگذارد و بر معشوقهاش ماریانه نام زلیخا. و زیباترین سرودههای این بخش از جمله "باد غرب" و "باد شرق" سرودهی ماریانه است:
"...و تو ای باد، به راهت ادامه ده
از برای یاران و همه غمزدگان
آنجا که دیوارهای بلند بسوزند و از میان روند
عزیز خود را باز خواهم یافت..."
اما تنها سالها پس از مرگ گوته و ماریانه بر جهانیان آشکار میگردد که شاعرهای نیز در سرودههای دیوان نقش داشته است.
ترسهای کودکی
شعله چراغ موشی كوچك روی طاقچه اتاق می رقصید، سایهها روی دیوارها بالاو پایین می رفتند. پاهای یخ كرده دخترك آروم، آروم زیر كرسی گرم می شد.
تنقلات خوشمزهای روی كرسی توی یك سینی بزرگ به دخترك چشمك می زدند. دونه دونه تخمه، پسته و بادام بو داده را برمی داشت ودرحالیكه بماجراهای شنیدینی و جالب پدربزرگ گوش میداد میخورد. رعد وبرق و وزش باد با شدت تمام درچوبی اتاق را تكان می داد. با هر تكان در، دل دخترك هری تو می ریخت. پدر بزرگ با هیجان و آب وتاب داستان ملاقاتش با یك جن را كنار جوی آب تعریف می كرد. از سیلی كه سالها قبل باعث ویرانی ده شده بود صحبت میكرد سیلی كه همه چیز را با خودش برده بود.
دانههای باران به شیشههای كوچك ورنگی در چوبی اتاق می خورد. دخترك از شنیدن قصهها وسرگذشت پدربزرگ به هیجان آمده بود. خیلی ترسیده بود، ولی دم بر نمی آورد. چون اگر بچهها چیزی از ترسش می فهمیدند او را مسخره می كردند. خاله ودایی با بچههاشون وارد اتاق شدند. هر بار كه در خانه را می زدند به نوبت یكی از بچهها برای باز كردن در بیرون میرفت. اتاق حسابی گرم شده بود. استكانهای چای توی سینی دور می چرخید وهر كس كه میل به خوردن چای داشت یك استكان چای تازه دم وخوشرنگ را برمیداشت. ولی بچهها اجازه نداشتند شبها چای بخورند. او هم اجازه نداشت چای بخورد. سینی چای از جلوی او رد شد عطر چای مشامش را نوازش داد.كم كم چشمان دخترك گرم می شد. لشكر خواب حمله ور شده بود . به زور چشمانش را باز نگه می داشت ولی نمی توانست مقاومت كند هر بار كه چشمانش را باز می كرد ، حس می كرد كه لحظاتی خواب بوده چون شنیدن قسمتی از سرگذشت را از دست داده بود.
ناگهان صدای كوبه درخانه در فضای خانه پیچید.......
بچهها با شیطنت به او نگاه كردند.
نوبت او بود. با اكراه وترس كرسی گرم را ترك كرد. دانههای درشت باران به سروصورتش می خورد. دالان دراز وباریك را به دو طی كرد. در باز كرد . یك آدم بزرگ،خیلی بزرگ !!! با بدنی پر از آب پشت در بود . او سیل بود . آمده بود تا همه چیز را خراب كند، همه چیز را با خودش ببرد!
در یك چشم بهم زدن دالان پر از آب شد، حیاط خانه،زمین و آسمان پر از آب شد. در آب دست و پا می زد ونومیدانه كمك می خواست.............
ناگهان چشمانش را باز كرد. صبح شده بود. خبری از بزرگترها نبود. اطراف كرسی بچهها خواب بودند.
خدایا..... نه..... دوباره......چه مصیبتی!!!
حوضچه كوچكی توی رختخوابش و همان داستان همیشگی، شماتت بزرگترها و نیشخند بچه ها.
داستان ترسهای کودکی
نویسنده: معصومه محمد میرزایئ
تنقلات خوشمزهای روی كرسی توی یك سینی بزرگ به دخترك چشمك می زدند. دونه دونه تخمه، پسته و بادام بو داده را برمی داشت ودرحالیكه بماجراهای شنیدینی و جالب پدربزرگ گوش میداد میخورد. رعد وبرق و وزش باد با شدت تمام درچوبی اتاق را تكان می داد. با هر تكان در، دل دخترك هری تو می ریخت. پدر بزرگ با هیجان و آب وتاب داستان ملاقاتش با یك جن را كنار جوی آب تعریف می كرد. از سیلی كه سالها قبل باعث ویرانی ده شده بود صحبت میكرد سیلی كه همه چیز را با خودش برده بود.
دانههای باران به شیشههای كوچك ورنگی در چوبی اتاق می خورد. دخترك از شنیدن قصهها وسرگذشت پدربزرگ به هیجان آمده بود. خیلی ترسیده بود، ولی دم بر نمی آورد. چون اگر بچهها چیزی از ترسش می فهمیدند او را مسخره می كردند. خاله ودایی با بچههاشون وارد اتاق شدند. هر بار كه در خانه را می زدند به نوبت یكی از بچهها برای باز كردن در بیرون میرفت. اتاق حسابی گرم شده بود. استكانهای چای توی سینی دور می چرخید وهر كس كه میل به خوردن چای داشت یك استكان چای تازه دم وخوشرنگ را برمیداشت. ولی بچهها اجازه نداشتند شبها چای بخورند. او هم اجازه نداشت چای بخورد. سینی چای از جلوی او رد شد عطر چای مشامش را نوازش داد.كم كم چشمان دخترك گرم می شد. لشكر خواب حمله ور شده بود . به زور چشمانش را باز نگه می داشت ولی نمی توانست مقاومت كند هر بار كه چشمانش را باز می كرد ، حس می كرد كه لحظاتی خواب بوده چون شنیدن قسمتی از سرگذشت را از دست داده بود.
ناگهان صدای كوبه درخانه در فضای خانه پیچید.......
بچهها با شیطنت به او نگاه كردند.
نوبت او بود. با اكراه وترس كرسی گرم را ترك كرد. دانههای درشت باران به سروصورتش می خورد. دالان دراز وباریك را به دو طی كرد. در باز كرد . یك آدم بزرگ،خیلی بزرگ !!! با بدنی پر از آب پشت در بود . او سیل بود . آمده بود تا همه چیز را خراب كند، همه چیز را با خودش ببرد!
در یك چشم بهم زدن دالان پر از آب شد، حیاط خانه،زمین و آسمان پر از آب شد. در آب دست و پا می زد ونومیدانه كمك می خواست.............
ناگهان چشمانش را باز كرد. صبح شده بود. خبری از بزرگترها نبود. اطراف كرسی بچهها خواب بودند.
خدایا..... نه..... دوباره......چه مصیبتی!!!
حوضچه كوچكی توی رختخوابش و همان داستان همیشگی، شماتت بزرگترها و نیشخند بچه ها.
داستان ترسهای کودکی
نویسنده: معصومه محمد میرزایئ
۷.۳.۹۱
هی گناه! خوش باش و هر سال شکوفه کن
تمامی گناهانت را میآمرزم
نمیتوانم اما، دو گناه از آن انبوه را ببخشايم:
شعری که نجوا میکنی با خود و
بوسهی پرسروصدايت را
هی گناه! خوش باش، و هر سال شکوفه کن.
نصيحت مادرم را اما از ياد نبر:
عزيزکم ! بوسه، مال گوش نيست
فرشتهی من! آواز، مال چشم نيست.
بوسه - سوفيا پارنو
نامههايت، هرچه سردتر
سکوت ميانشان، هرچه درازتر
و اين انتظار، هرچه دشوارتر
شکنجهی عشقم افزونتر.
خود را هرچه بيشتر در رنجها میغلتانم
اگرچه سر انديشه و رنجم نيست
هر بار میخواهم فراموش کنم و باز به خاطر میآورم
معجزهی لبخندت را.
خيالت پيش چشمانم برمیخيزد و
نوازشهايت را بيدار میکند
چيزی در درونم رم میکند و
تازيانهات بالا میرود.
شکنجهی عشق - سوفيا پارنو
۵.۳.۹۱
جهانی اینچنین رسوا کجا شایسته رویاست
چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا
در این گرداب وحشت زا
چه امیدی چه پیغامی کدامین قصه شیرین
برای کودک فردا
برای کودک فردا
زمین از غصه می میرد گل از باد زمستانی
شعور شعر ناپیدا در این مرداب انسانی
همه جا سایه ی وحشت همه جا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
به جای رستن گلها به باغ سبز انسانی
شکفته بوته ی آتش
نشسته جغد ویرانی
نشسته جغد ویرانی
چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا
در این گرداب وحشت زا
که می گوید که می گوید جهانی این چنین زیباست
جهانی این چنین رسوا کجا شایسته رویاست
چه آغازی چه انجامی چه امیدی چه پیغامی
سوالی مانده بر لب ها که می پرسم من از دنیا
به تکرار غم نیما کجای این شب تیره
بیاویزم بیاویزم قبای ژنده ی خود را
قبای ژنده ی خود را .
متن ترانه "به تکرار غم نیما" با صدای داریوش
شاعر : شهریار کهن زاد
» آهنگ ساز : عبدی یمینی
» تنظیم : رما کانیان
» خواننده : داریوش
» آلبوم : بچه های ایران
» آهنگ : به تکرار غم نیما
بئوولف, حماسهای از اسکاندیناوی Beowulf
بئوولف نخستین حماسه شناخته شدهٔ غربی از نویسندهای ناشناس است! تاریخنگاران نگارش آنرا ۱۵۰۰ سال پیش برآورد کردهاند. این رزمنامه که از سده نوزدهم به این سو بنام بئوولف معروف شده است (و خدا میداند نام اصلی آن چه بوده! از بس غربیهای بی ریشه تاریخ دزدی و ادبیات دزدی و تقلب کرده اند، هیچ چیزی سر جای خودش نیست) به داستان نبردهای پهلوانی بنام بئوولف میپردازد که بر هیولایی بنام گرندل و پس از آن مادر گرندل پیروز میشود. این حماسه بزبان انگلیسی در دست است و کتاب بزبان اصلی آن پنهان شده است.
این نگاشته بن مایه والگوی بسیاری از حماسههای پس از خود شدهاست. نامورترین و امروزیترین این نگاشتهها، کار سترگ «سهگانهٔ ارباب حلقهها» است که نویسنده اصلی آنهم مشخص نیست.
با اینکه این نگاشته بزبان انگلیسی است، اما بئوولف پهلوانی اسکاندیناویایی تبار است. پیوستگی سههزار بیت بئوولف نشان از آن دارد که همه نگاشته از آن یک نویسنده بودهاست.
امراله ابجدیان در کتاب تاریخ ادبیات در مورد این حماسه می گوید: " اهمیت حماسه ی بئوولف در این است که تمام رسوم دنیای عصر قهرمانی بوسیله ی شاعر منعکس می شود. بیان ارزش های قهرمان، سخاوت شاهانه، وفاداری امیران، عطش کسب شهرت از راه شجاعت و بردباری، لاف و گزاف قبل و بعد از جنگ، افتخار به اصل و نسب و نظیر این ارزش ها همگی با ویژگی های حماسه هماهنگند. اگرچه شرح عجیب بئوولف با عجایب ادیسه متفاوت است و امتزاج عناصر ژرمنی آن را تا حدی تضعیف کرده، با این حال بئوولف قدیمی ترین حماسه به یک زبان تیوتونیک است که با بیان زمینه ی فرهنگی و اجتماعی عصر قهرمانی ملل ژرمان، بیانگر رسوم سنتی آن عصر است.
حماسه ی بئوولف در ۳۱۲۸ مصراع در قرن هشتم سروده شده و تنها نسخه ی موجود در قرن دهم نگاشته شده است. قهرمانان و صحنه های حماسه همگی اسکاندیناوی بوده و غیر از زبان هیچ چیز دیگرش انگلیسی نیست. حماسه شامل دو داستان مجزا از دلاوری های جوانی و پیری بئوولف است و شخصیت قهرمان داستان به این دو نیمه وحدت می بخشد."
این نگاشته بن مایه والگوی بسیاری از حماسههای پس از خود شدهاست. نامورترین و امروزیترین این نگاشتهها، کار سترگ «سهگانهٔ ارباب حلقهها» است که نویسنده اصلی آنهم مشخص نیست.
با اینکه این نگاشته بزبان انگلیسی است، اما بئوولف پهلوانی اسکاندیناویایی تبار است. پیوستگی سههزار بیت بئوولف نشان از آن دارد که همه نگاشته از آن یک نویسنده بودهاست.
امراله ابجدیان در کتاب تاریخ ادبیات در مورد این حماسه می گوید: " اهمیت حماسه ی بئوولف در این است که تمام رسوم دنیای عصر قهرمانی بوسیله ی شاعر منعکس می شود. بیان ارزش های قهرمان، سخاوت شاهانه، وفاداری امیران، عطش کسب شهرت از راه شجاعت و بردباری، لاف و گزاف قبل و بعد از جنگ، افتخار به اصل و نسب و نظیر این ارزش ها همگی با ویژگی های حماسه هماهنگند. اگرچه شرح عجیب بئوولف با عجایب ادیسه متفاوت است و امتزاج عناصر ژرمنی آن را تا حدی تضعیف کرده، با این حال بئوولف قدیمی ترین حماسه به یک زبان تیوتونیک است که با بیان زمینه ی فرهنگی و اجتماعی عصر قهرمانی ملل ژرمان، بیانگر رسوم سنتی آن عصر است.
حماسه ی بئوولف در ۳۱۲۸ مصراع در قرن هشتم سروده شده و تنها نسخه ی موجود در قرن دهم نگاشته شده است. قهرمانان و صحنه های حماسه همگی اسکاندیناوی بوده و غیر از زبان هیچ چیز دیگرش انگلیسی نیست. حماسه شامل دو داستان مجزا از دلاوری های جوانی و پیری بئوولف است و شخصیت قهرمان داستان به این دو نیمه وحدت می بخشد."
از دل زاغههای شرم تاریخ برمیخیزم
گیرم که نامی از من نباشد در تاریخی که تو مینویسی
گیرم که خصمانه نام مرا پنهان کنی در پس دروغهای شاخدارت
گیرم که زیر پا لگدکوبم کنی
باز اما، مثل خاک، من برمیخیزم
جسارت من ترا میآزارد؟
چرا زانوی غم در بغل میگیری
وقتی میبینی سرفراز راه میروم
انگار در اتاق نشمین خانهام گنج یافتهام
درست مثل ماه درست مثل خورشید
باهمان قطعیتی که جزر و مد رخ میدهد
درست مثل امید که قد میکشد باز برمیخیزم
دلت میخواست ببینی نشسته و شکستهام؟
سر خم کرده، چشم بزمین دوختهام؟
شانههایم افتاده مثل اشک
خسته ام دیگر از فریادهای سرزندهام؟
سرافرازی من سرافکندگی توست؟
سخت است که ببینی
میخندم انگار در حیاط پشتی خانهام
معدن طلا کشف کردهام
گیرم کلمات خود را بسوی من شلیک کنی
گیرم با نگاهت بر من زخم زنی
گیرم با نفرت خود جانم بگیری
اما باز، مثل هوا، من بر میخیزم
زیبایی من مایهٔ اندوه توست؟
انگشت بدهان میمانی
وقتی میبینی میرقصم و انگار
بین رانهایم الماس دارم
از دل زاغههای شرم تاریخ برمیخیزم
از میان گذشتههایی که ریشه در رنج دارند
برمیخیزم
من اقیانوس سیاهم، پهناور و خروشان
جاری و عاصی، موجم من
پشت سر میگذارم شبهای هراس را
برمیخیزم
پیش می روم به سوی سپیده که آزاد است و رها
برمیخیزم
در دست دارم موهبتی که به ارث بردهام از اجدادم
من امید و رویای بردگانم
برمی خیزم
برمیخیزم
برمیخیزم.
باز بر میخیزم -مایا آنجلو
۴.۳.۹۱
پند گیر و کاربند و گوش دار
یکی از خدمتکاران عمرو لیث، حکمران سیستان، بدلیلی از دربار او فرار کرده بود، خدمتکاران دیگر را فرستادند و او را باز آوردند. وزیر با او دشمنی داشت و به عمرو لیث گفت که او را بکشد تا درس عبرتی برای دیگران شود، تا دیگر کسی از خدمت حکمران فرار نکند.
خدمتکار در پیش عمرو، بخاک افتاد و بگفت: هر حکمی که بدهی، حق داری که تو خداوندی و از دستور خدا نمیتوان سر پیچی کرد.
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
اما چون نان و نمک ترا خوردهام ، نمیخواهم خون من گردن تو افتد و روز قیامت دامنت را بگیرد. پس اجازه بده اول این وزیر را بکشم و آنگاه بقصاص خون او دستور بده مرا بکشند تا بحق کشته باشی.
ملک خندید و به وزیر گفت، نظرت چیه؟
وزیر گفت: ای خداوند جهان بخاطر خدا از این دریده چشم، بگذر و او را صدقه سر گور پدرت آزاد کن، تا مرا به بلایی دچار نکند.
گناه از من است که پند حکما و بزرگان را فراموش کرده ام، که میگویند وقتی بجنگ سنگ انداز میروی، سر خودت را شکستی، و وقتی بطرف دشمن تیر انداختی، بدان که هدف تیرش قرار گرفتی.
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را بنادانی شکستی
چو تیر انداختی بروی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۳
دخالتهای بیجا و حماقت بار آخوند و نوکران بیسواد و جاهلش در امور دیگر کشورها و نتایج مصیبت باری که اعمال بدون خرد آنان برای ایران و ایرانی در برداشته ، نمونهای زنده در جهت اثبات این گفته و این حکایت گلستان است.
عمرو لیث صفاری دومین فرمانروای سلسله صفاری بود که در شرق و جنوب ایران حکومت میکرد (۸۷۹-۹۰۱ میلادی - از سال ۲۶۵ تا ۲۸۹ هجری، بر سیستان حکومت داشت)
او برادر کوچک یعقوب لیث بود و پا بپای برادر بزرگترش جنگید و بعدها در سال ۸۷۵ میلادی از طرف یعقوب فرماندار هرات شد . پس از مرگ یعقوب در استان فارس عمرو جانشین برادرش و پادشاه صفاریان شد . در سال ۹۰۱ میلادی نبردی میان او و امپراتوری سامانیان که بر کلّ جهان فرمانروایی میکردند درگرفت. در این نبرد عمرو لیث از اسماعیل سامانی شکست خورد و اسیر شد. امیر اسماعیل وی را به بغداد فرستاد . عمرو لیث پس از مدتی در تبعید در سال ۹۰۲ میلادی کشته شد.
خدمتکار در پیش عمرو، بخاک افتاد و بگفت: هر حکمی که بدهی، حق داری که تو خداوندی و از دستور خدا نمیتوان سر پیچی کرد.
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
اما چون نان و نمک ترا خوردهام ، نمیخواهم خون من گردن تو افتد و روز قیامت دامنت را بگیرد. پس اجازه بده اول این وزیر را بکشم و آنگاه بقصاص خون او دستور بده مرا بکشند تا بحق کشته باشی.
ملک خندید و به وزیر گفت، نظرت چیه؟
وزیر گفت: ای خداوند جهان بخاطر خدا از این دریده چشم، بگذر و او را صدقه سر گور پدرت آزاد کن، تا مرا به بلایی دچار نکند.
گناه از من است که پند حکما و بزرگان را فراموش کرده ام، که میگویند وقتی بجنگ سنگ انداز میروی، سر خودت را شکستی، و وقتی بطرف دشمن تیر انداختی، بدان که هدف تیرش قرار گرفتی.
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را بنادانی شکستی
چو تیر انداختی بروی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۳
دخالتهای بیجا و حماقت بار آخوند و نوکران بیسواد و جاهلش در امور دیگر کشورها و نتایج مصیبت باری که اعمال بدون خرد آنان برای ایران و ایرانی در برداشته ، نمونهای زنده در جهت اثبات این گفته و این حکایت گلستان است.
عمرو لیث صفاری دومین فرمانروای سلسله صفاری بود که در شرق و جنوب ایران حکومت میکرد (۸۷۹-۹۰۱ میلادی - از سال ۲۶۵ تا ۲۸۹ هجری، بر سیستان حکومت داشت)
او برادر کوچک یعقوب لیث بود و پا بپای برادر بزرگترش جنگید و بعدها در سال ۸۷۵ میلادی از طرف یعقوب فرماندار هرات شد . پس از مرگ یعقوب در استان فارس عمرو جانشین برادرش و پادشاه صفاریان شد . در سال ۹۰۱ میلادی نبردی میان او و امپراتوری سامانیان که بر کلّ جهان فرمانروایی میکردند درگرفت. در این نبرد عمرو لیث از اسماعیل سامانی شکست خورد و اسیر شد. امیر اسماعیل وی را به بغداد فرستاد . عمرو لیث پس از مدتی در تبعید در سال ۹۰۲ میلادی کشته شد.
۳.۳.۹۱
آدم و حوا ..... Adam and Eve
آدم بجرم خوردن گندم با حوا، شد رانده از بهشت .... اما چه غم؟ ..... حوا خودش بهشت است.
...........
حس میکنم یه تجربه ام، دقیقا حس یه تجربه را دارم. غیر ممکنه کسی به اندازهٔ من احساس کنه یه تجربه ست، یواش یواش داره باورم میشه این چیزیه که من هستم، یه تجربه، فقط یه تجربه و نه چیز دیگه.
............
نباید کارای قشنگ و با شکوه هنری را هول هولکی سرهم کرد. این دنیای نوساز و بزرگ قشنگترین اثر هنریه، که با وجود عجلهای که وقت ساختنش کردن به شکل حیرت آوری کامله، بعضی جاها زیادی ستاره وجود داره در صورتی که جاهایی دیگه به اندازهٔ کافی ستاره نیست، اما حتما این مشکل هم برطرف میشه.
خاطرات آدم و حوا، مارک تواین
...........
حس میکنم یه تجربه ام، دقیقا حس یه تجربه را دارم. غیر ممکنه کسی به اندازهٔ من احساس کنه یه تجربه ست، یواش یواش داره باورم میشه این چیزیه که من هستم، یه تجربه، فقط یه تجربه و نه چیز دیگه.
............
نباید کارای قشنگ و با شکوه هنری را هول هولکی سرهم کرد. این دنیای نوساز و بزرگ قشنگترین اثر هنریه، که با وجود عجلهای که وقت ساختنش کردن به شکل حیرت آوری کامله، بعضی جاها زیادی ستاره وجود داره در صورتی که جاهایی دیگه به اندازهٔ کافی ستاره نیست، اما حتما این مشکل هم برطرف میشه.
خاطرات آدم و حوا، مارک تواین
سومو - Sumo - 相撲
سومو ( 相撲) کشتی ژاپنی است که سابقه هزاران ساله دارد و در آن وزن، اندازه و قدرت کشتیگیر حرف اول را میزند. اگرچه سرعت و ناگهانی بودن یورش نیز مفید است. هدف مبارزین یا کشتی گیران این است که حریف خود را از رینگ (که به قطر ۴ متر و ۶۰ سانتیمتر است) بیرون انداخته یا او را وادار کنند تا یکی از اعضای بدن خود (بهجز کف پا) را بر زمین گذارد.
در ژاپن کشتی گیران سومو بسیار محبوبند و محبوبیتی در حد برد پیت برای امریکایها دارند.
در ژاپن کشتی گیران سومو بسیار محبوبند و محبوبیتی در حد برد پیت برای امریکایها دارند.
اشتراک در:
پستها (Atom)